خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تمرد
/tamarrod/
معنی
سرپیچی کردن؛ گردنکشی کردن؛ نافرمانی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تجاسر، تخطی، تخلف، سرپیچی، سرکشی، طغیان، عصیان، گردنکشی، نافرمانی، یاغیگری ≠ فرمانبرداری
۲. سرپیچی کردن، سرکشی کردن، طغیانورزیدن، عصیان ورزیدن، گردنکشی کردن، نافرمانی کردن ≠ فرمان بردن، فرمانبرداری کردن، رام بودن، تسلیم بودن
برابر فارسی
سرکشی، سرپیچی، نافرمان
فعل
بن گذشته: تمرد کرد
بن حال: تمرد کن
دیکشنری
contumacy, disobedience, insubordination, mutiny, rebellion, rebelliousness, recalcitrance
-
جستوجوی دقیق
-
تمرد
واژگان مترادف و متضاد
۱. تجاسر، تخطی، تخلف، سرپیچی، سرکشی، طغیان، عصیان، گردنکشی، نافرمانی، یاغیگری ≠ فرمانبرداری ۲. سرپیچی کردن، سرکشی کردن، طغیانورزیدن، عصیان ورزیدن، گردنکشی کردن، نافرمانی کردن ≠ فرمان بردن، فرمانبرداری کردن، رام بودن، تسلیم بودن
-
تمرد
فرهنگ واژههای سره
سرکشی، سرپیچی، نافرمان
-
تمرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamarrod سرپیچی کردن؛ گردنکشی کردن؛ نافرمانی کردن.
-
تمرد
لغتنامه دهخدا
تمرد. [ ت َ م َرْ رُ ] (ع مص ) چندی امرد ماندن و سپس ریش برآوردن : تمرد فلان زماناً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مدتی بی ریش بماندن ، پس ریش برآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || شوخ و ستنبه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زو...
-
تمرد
فرهنگ فارسی معین
(تَ مَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) سرپیچی کردن ، نافرمانی .
-
تمرد
دیکشنری عربی به فارسی
بر خيزش , طغيان , شورش , فتنه , قيام , سرکشي , تمرد
-
تمرد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
contumacy, disobedience, insubordination, mutiny, rebellion, rebelliousness, recalcitrance
-
تمرد
دیکشنری فارسی به عربی
تمرد
-
واژههای مشابه
-
تمرد کردن
واژگان مترادف و متضاد
سرپیچی کردن، گردنکشی کردن، عصیان ورزیدن، طاغیشدن، سرکشی کردن، نافرمانی کردن ≠ فرمانبرداری کردن، مطیع بودن
-
تمرد کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
disobey, defy, mutiny, rebel
-
تمرّد كرد
دیکشنری فارسی به عربی
استعصى ، استعصى الأمر
-
اهل شورش و تمرد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
mutinous
-
وابسته به تمرد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
mutinous