تنضحلغتنامه دهخداتنضح . [ ت َ ن َض ْ ض ُ ] (ع مص ) جوشیدن آب چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || دور گردیدن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || انتقاء و تنصل . (اقرب الموارد). رجوع به تنصل شود.
تندحلغتنامه دهخداتندح . [ ت َ ن َدْ دُ ] (ع مص ) پهن واشدن گوسپند در چراگاه . (تاج المصادر بیهقی ). پهن واشدن گوسفند در چرا کردن . (زوزنی ). متفرق گشتن گوسفندان از جای خویش از سیری و پری شکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تندهلغتنامه دهخداتنده . [ ت َ دَ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است از صعید ادنی بر جانب غربی نیل . (از معجم البلدان ).
تندهلغتنامه دهخداتنده . [ ت َ دَ / دِ ] (اِ) هسته ٔ زردآلو و مانند آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || هسته ٔ شیرین کرده ٔ زردآلوی تلخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
متنضحلغتنامه دهخدامتنضح . [ م ُ ت َ ن َض ْ ض ِ ] (ع ص )دور گردنده از آلایش و غیره . (آنندراج ). || کسی که خود را بیگناه نگاهدارد و آن که خود را از گناه پاک کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنضح شود.
متنضحلغتنامه دهخدامتنضح . [ م ُ ت َ ن َض ْ ض ِ ] (ع ص )دور گردنده از آلایش و غیره . (آنندراج ). || کسی که خود را بیگناه نگاهدارد و آن که خود را از گناه پاک کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنضح شود.
مستنضحلغتنامه دهخدامستنضح . [ م ُ ت َ ض ِ ] (ع ص ) آنکه بعد از وضو گرفتن بر شرمگاه خود آب بپاشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به استنضاح شود.