تنجملغتنامه دهخداتنجم . [ ت َ ن َج ْ ج ُ ] (ع مص ) ستاره شمردن از بیخوابی یا از عشق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنجیملغتنامه دهخداتنجیم . [ ت َ ] (ع مص ) به بارها دادن مال و آنچه بدین ماند. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پاره پاره گذاردن وام را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره پاره گذاردن وام و دیه را. (از اقرب الموارد). || به نجوم حکم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). وقت و ستاره شناسی کردن . (
تنظملغتنامه دهخداتنظم . [ ت َ ن َظْ ظُ ](ع مص ) درکشیده و راست گردیدن مروارید در رشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || استقامت امری . (از اقرب الموارد).
تنظیملغتنامه دهخداتنظیم . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ نظم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درکشیدن جواهر به رشته وسخن در وزن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درکشیدن جواهر به رشته و وزن ترتیب دادن سخن را. (ناظم الاطباء). جواهر به رشته کشیدن . (آنندراج ). ترتیب شعر وبه رشته کشیدن مروارید. (ناظم
تنظیم فشار اتاقکcabin pressurizationواژههای مصوب فرهنگستانثابت نگه داشتن فشار ایمن درون هواگرد در هنگام پرواز در ارتفاع بالا
تنظیمگر فشار دودexhaust pressure regulator,EPR, exhaust pressure governorواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای برای افزایش پسفشار دود با هدف هدایت بهتر آن به سامانۀ برگشت دود
شیر تنظیم فشارpressure regulating valveواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای تنظیمپذیر برای واپایش و حفظ درجة مشخصی از فشار
شیر تنظیم پسفشار دودexhaust back-pressure transducer valveواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای برای سنجش تغییرات فشار دود و تنظیم فشار ورودی به سامانۀ برگشت دود
رگلاتورفرهنگ فارسی عمید۱. ابزاری که به منظور تنظیم فشار گاز بر روی کپسولهای گاز نصب میشود.۲. هر نوع ابزار تنظیمکننده در ماشین.
شیر معکوسreversing valveواژههای مصوب فرهنگستانشیری در فشردهساز بخار که، برای تنظیم فشار هوا، ازطریق پیستون شیر اصلی، ورود و خروج بخار را امکانپذیر میکند
سرچرخانهrotor headواژههای مصوب فرهنگستانکل مجموعۀ اجزای گردنده در مرکز چرخانۀ بَرارزای بالگرد یا هواچرخ، شامل توپی و اتصالات پرّه و یاتاقانهای لولایی و تجهیزات ضدیخزنی و برقرسانی و تنظیم فشار که همراه توپی میچرخند
تنظیملغتنامه دهخداتنظیم . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ نظم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درکشیدن جواهر به رشته وسخن در وزن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درکشیدن جواهر به رشته و وزن ترتیب دادن سخن را. (ناظم الاطباء). جواهر به رشته کشیدن . (آنندراج ). ترتیب شعر وبه رشته کشیدن مروارید. (ناظم
تنظیمفرهنگ فارسی عمید۱. نظم دادن.۲. مرتب کردن کارها.۳. به رشته کشیدن جواهر.۴. به نظموترتیب درآوردن سخن.
تنظیمدیکشنری فارسی به انگلیسیadjustment, alignment, formulation, modulation, realignment, regulation, systematization, tune-up, tuneup
تنظیملغتنامه دهخداتنظیم . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ نظم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درکشیدن جواهر به رشته وسخن در وزن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درکشیدن جواهر به رشته و وزن ترتیب دادن سخن را. (ناظم الاطباء). جواهر به رشته کشیدن . (آنندراج ). ترتیب شعر وبه رشته کشیدن مروارید. (ناظم
تنظیمفرهنگ فارسی عمید۱. نظم دادن.۲. مرتب کردن کارها.۳. به رشته کشیدن جواهر.۴. به نظموترتیب درآوردن سخن.