توخجلغتنامه دهخداتوخج . [ خ َ ](اِ) آواز بلند و شور و غوغا و فریاد و هنگامه . (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 304 شود.
توخشلغتنامه دهخداتوخش . [ ت َ وَ ] (اِ) بمعنی کشیدن باشد مطلقاً. (برهان ) (آنندراج ). رسم و کشیدگی و نقش . (ناظم الاطباء). رجوع به تخشیدن و لسان العجم شعوری ج 1 ص 280 شود.
توخیشلغتنامه دهخداتوخیش . [ ت َ ] (ع مص ) کم کردن دهش را. || بدست کسی سپردن خویشتن را و فرمانبرداری وی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ردی و پست ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد).
توخزدیکشنری عربی به فارسیصدا (کردن) , طنين (انداختن) , حس خارش , سوزش کردن , حس خارش ياسوزش داشتن , صدا
تخوشلغتنامه دهخداتخوش . [ ت َ خ َوْ وُ ] (ع مص ) کم و اندک کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || لاغر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لاغر شدن بعد چاقی . (از اقرب الموارد) (از المنجد).