خلاوشلغتنامه دهخداخلاوش . [ خ َ وُ ] (اِ) هنگامه . غوغا. شور.مشغله . بانگ . آواز. زمزمه . (ناظم الاطباء). خلاووش .
خلاووشلغتنامه دهخداخلاووش . [ خ َ وو ] (اِ) خلاوش .خلالوش . خلانوش . رجوع به خلالوش در این لغت نامه شود.
خلوجلغتنامه دهخداخلوج . [ خ َ ] (ع ص ) ناقه ای که شیرش از بازداشتن بچه کم شده باشد. || ناقه ٔ تیزرو. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || ابرپراکنده . || ابر بسیارآب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خلوجلغتنامه دهخداخلوج . [ خ ُ ] (ع مص ) پریدن چشم کسی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). جستن اندام ها. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به خلجان شود.
خلوصلغتنامه دهخداخلوص . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش بستک شهرستان لار. دارای 394 تن سکنه . آب آن از چاه و باران و محصول آن غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی عبابافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7</span
خلوصلغتنامه دهخداخلوص . [ خ ُ ] (ع اِ) دردی و ثفل که در تک خلاصه ٔ روغن نشیند. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). || (اِمص ) بی آمیغی . صافی . پاکی . (یادداشت به خط مؤلف ).- خلوص ارادت ؛ پاکی ارادت . بی آمیغی ارادت .- خلوص اعتقاد ؛ پاکی
خلاووشلغتنامه دهخداخلاووش . [ خ َ وو ] (اِ) خلاوش .خلالوش . خلانوش . رجوع به خلالوش در این لغت نامه شود.