تویلغتنامه دهخداتوی . [ ت َ وا ] (ع اِ) هلاکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تباهی : خوش کند آن دل که اصلح بالهم رد من بعد التوی انزالهم .مولوی .
تویلغتنامه دهخداتوی . (اِ) در رشت و مازندران آن را انجیلی نیز گویند و در ناحیه ٔ حاجی لر و آستارا به نام دَمِر آغاجی معروف است . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). درختی است .رجوع به تو و جنگل شناسی ساعی ص 182 و انجیلی شود.
تویلغتنامه دهخداتوی . (اِ) به معنی اندرون باشد مطلقاً اعم از اندرون خانه و اندرون دهان و بینی و امثال آن . (برهان ). به معنی اندرون باشد و توی دهن و توی خانه ؛ اندرون دهن و اندرون خانه . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). اندرون . (انجمن آرا). اندرون و در میان و درون . (ناظم
تویلغتنامه دهخداتوی . [ ت َ وَن ْ / ت َ وا ] (ع مص ) هلاک شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
بازدهی تا سررسیدyield to maturityواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین سالانۀ بازدهی اوراق قرضهای که سرمایهگذار، تا سررسید، آنها را نگه میدارد
پرداخت کرایه تا محلcarriage paid toواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قرارداد در تجارت بینالمللی که برطبق آن فروشنده کرایة حمل را تا محل تعیینشده پرداخت میکند اختـ . پک تام CPT
روکشکاری طوقهتاطوقهbead-to-bead retreadingواژههای مصوب فرهنگستانسابزنی کامل رویه و دیواره و قرار دادن رویه و دیوارۀ جدید
تویبعلغتنامه دهخداتویبع. [ ت ُ وَ ب ِ ] (اِخ ) (به تصغیر) همان تابعالنجم است . (منتهی الارب ). دبران که یکی از منازل قمر است و تابعالنجم نیز گویند. (ناظم الاطباء).
تویجلغتنامه دهخداتویج .[ ی َ ] (اِ) گیاهی است که بر درخت پیچد و به عربی عشقه خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیاره بود که بر هر درخت که بپیچد آن را خشک کند و به تازی عشقه نامند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ).
تویدنلغتنامه دهخداتویدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بریان و برشته شدن . تافتن . تابیدن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : منکر شو ار توانی نار سعیراتا اندرو به حشر بسوزی و برتوی . سوزنی (یادداشت ایضاً).رجوع به تاب و تابیدن و تافتن و تو و تر
تویرلغتنامه دهخداتویر. [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهستان است که در بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع است و 241 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تویزةلغتنامه دهخداتویزة. [ ت ُ زَ ] (ع اِ) به لغت بربر بیگاریی که شامل شخم زدن زمینهای کشاورزی به مدت یک روزو به وسیله ٔ افراد یک قبیله انجام می گیرد و این حق برای تمام مالکان و اجاره کنندگان املاک شناخته شده است ... . (از دزی ج 1 ص
تویبعلغتنامه دهخداتویبع. [ ت ُ وَ ب ِ ] (اِخ ) (به تصغیر) همان تابعالنجم است . (منتهی الارب ). دبران که یکی از منازل قمر است و تابعالنجم نیز گویند. (ناظم الاطباء).
تویجلغتنامه دهخداتویج .[ ی َ ] (اِ) گیاهی است که بر درخت پیچد و به عربی عشقه خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیاره بود که بر هر درخت که بپیچد آن را خشک کند و به تازی عشقه نامند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ).
تویجه لیلغتنامه دهخداتویجه لی . [ ج َ ] (اِ) نامی است که در شفارود به داردوست دهند. تویج . عشقه .رجوع به داردوست شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تویدنلغتنامه دهخداتویدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بریان و برشته شدن . تافتن . تابیدن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : منکر شو ار توانی نار سعیراتا اندرو به حشر بسوزی و برتوی . سوزنی (یادداشت ایضاً).رجوع به تاب و تابیدن و تافتن و تو و تر
تویرلغتنامه دهخداتویر. [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهستان است که در بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع است و 241 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
دستویلغتنامه دهخدادستوی . [ دَ وا ] (اِخ ) دستوا. نام دهی از ایران به اهواز و نسبت به آن دستوائی و دستوی باشد و جامه های دستوائی معروف بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
قاضی زاده ٔ تتویلغتنامه دهخداقاضی زاده ٔ تتوی . [ دَ / دِ ی ِ ت َ ت َ ] (اِخ ) احمدبن قاضی نصراﷲ دبیلی تتوی سندی ، معروف به قاضی زاده ٔ تتوی . از افاضل مورخین امامیه است که پدرش در شهر تته از بلاد سند از قضات حنفیه بوده و خودش تشیع اختیار کرده و در دربار اکبر شاه هندی (<
سی تویلغتنامه دهخداسی توی . (اِ مرکب ) چیزی است از اندرون آلات گوسفند و غیره که با شکنبه میباشد. (برهان ). معده ٔ حیوانات نشخوارکننده . (ناظم الاطباء).
شتویلغتنامه دهخداشتوی . [ ش َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به شتوه . (از اقرب الموارد). منسوب به شتاء. (منتهی الارب ). اگر شتاء جمع شَتوة باشد منسوب به آن شَتَوی خواهد بود. (از متن اللغة). و رجوع به شَتَوی شود.