تکلللغتنامه دهخداتکلل . [ ت َ ک َل ْ ل ُ ] (ع مص ) گرد درآمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). احاطه نمودن چیزی را و فراگرفتن . || نرم درخشیدن : تکلل السحاب بالبرق ؛ نرم درخشید. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اکلیل پوشیدن مرد. (از اقرب الموارد). رجوع به ت
تقلیللغتنامه دهخداتقلیل . [ ت َ ] (ع مص ) اندک کردن و به اندکی فانمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). اندک کردن . (دهار). اندک گردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). کم کردن و کم نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کم کردگی و کم شد
تکلیللغتنامه دهخداتکلیل . [ ت َ ] (ع مص ) پوشانیدن تاج . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). تاج بر سر کسی نهادن . (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ). اکلیل پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درخشیدن . (زوزنی ) (آنندراج ). || زینت دادن چیزی را به جواهر. (ناظم الاطباء). || کوشیدن .
متکلللغتنامه دهخدامتکلل . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ] (ع ص ) تاجدار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هر آنچه فرا گیرد و احاطه نماید. || ابری که نرم درخشد و برق زند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکلل شود.
تکلیللغتنامه دهخداتکلیل . [ ت َ ] (ع مص ) پوشانیدن تاج . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). تاج بر سر کسی نهادن . (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ). اکلیل پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درخشیدن . (زوزنی ) (آنندراج ). || زینت دادن چیزی را به جواهر. (ناظم الاطباء). || کوشیدن .
متکلللغتنامه دهخدامتکلل . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ] (ع ص ) تاجدار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هر آنچه فرا گیرد و احاطه نماید. || ابری که نرم درخشد و برق زند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکلل شود.