تکمهللغتنامه دهخداتکمهل . [ ت َ ک َ هَُ ] (ع مص ) گرد آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تقمللغتنامه دهخداتقمل . [ت َ ق َم ْ م ُ ] (ع مص ) اندک فربهی که نخستین پیدا گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکامللغتنامه دهخداتکامل . [ ت َ م ُ ] (ع مص ) تمام شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تکامل اللغة؛ در اصطلاح آن باشد که حروف تشکیل دهنده ٔ آن قلب مکانی یابد تا افاده ٔ معنی جدید کند و آنرا اکتهال لغت نیز گویند مانند کلمه ٔ «مدح » که کلمات زیر با قلب حروف آن از آن مشتق
تکمللغتنامه دهخداتکمل .[ ت َ ک َم ْ م ُ ] (ع مص ) تمام شدن و تمام کردن . لازم ومتعدی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تکامل . اکتمال . کامل شدن چیزی . (از اقرب الموارد).
تکمیللغتنامه دهخداتکمیل . [ ت َ ] (ع مص ) تمام کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تمام گردانیدن و نیکو کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تمام گردانیدن . و با لفظ دادن مستعمل .(آنندراج ). کامل گردانیدن و نیکو کردن . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح تصوف ) از فنون تص
گرد آمدنلغتنامه دهخداگرد آمدن . [ گ ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) اجتماع کردن . فراهم آمدن . جمع شدن . جمع گشتن . انجمن شدن . فراهم شدن . تجوق . تقلص . تکمهل . (منتهی الارب ). احتشاد. ازدلاف . (زوزنی ) (منتهی الارب ). حفل . محتفل . (منتهی الارب ) : سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه فل