تیزطبعلغتنامه دهخداتیزطبع. [ طَ ] (ص مرکب ) ذکی و تیزفهم . (آنندراج ) : وی بسا تیزطبع کاهل کوش که شد از کاهلی زگال فروش . نظامی .|| تندخلق و تندمزاج و تندخوی . (ناظم الاطباء). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
سفال فروشلغتنامه دهخداسفال فروش . [ س ُ / س ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ سفال . فروشنده ٔ خزف ها. سفالگر : ای بسا تیزطبع کاهل کوش که شد از کاهلی سفال فروش .نظامی .
هوشیارفرهنگ مترادف و متضادآگاه، بافراست، باهوش، باهوش، باهوش، بخرد، بیدار، بیداردل، تندذهن، تیزطبع، تیزهوش، خردمند، دوراندیش، زیرک، عاقل، فهیم، متفطن، متنبه، ناخفته، نبیه، هوشمند ≠ غافل
عطاردمنشلغتنامه دهخداعطاردمنش . [ ع ُ رِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از ذکی و تیزطبع است . (از آنندراج ). زیرک و بافراست و تیزفهم . (ناظم الاطباء) : دبیر عطاردمنش را نشاندکه بر مشتری زهره داند فشاند.نظامی .