تیزفهملغتنامه دهخداتیزفهم . [ ف َ ] (ص مرکب ) تیزطبع. (آنندراج ). تیزعقل . آنکه بزودی چیزی را دریافت کند. (ناظم الاطباء). تیزدریافت . لقن . زودیاب . زیرک . سریعالانتقال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هرکجا تیزفهم دانائیست بنده ٔ کندفهم نادانیست . <p class="aut
هوشیاریفرهنگ مترادف و متضادآگاهی، بصیرت، بیدارمغزی، بیداری، تیزفهمی، ذکاوت، زیرکی، زیرکی، صحو، فطانت، کیاست ≠ غفلت
زودیابیلغتنامه دهخدازودیابی . [ زودْ ] (حامص مرکب ) تیزفهمی . سرعت انتقال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تندفهمی . تیزهوشی . سرعت انتقال . (فرهنگ فارسی معین ).
خردهبینیفرهنگ مترادف و متضاد۱. ایرادگیری، عیبجویی، خردهدانی، موشکافی، تیزبینی، خردهپژوهی، تیزفهمی، دقت، کنجکاوی، نقادی ۲. کوتهبینی، کوتهنظری ≠ کلاننگر ۳. نکتهسنجی، نکتهبینی، نکتهدانی
چالاکیلغتنامه دهخداچالاکی . (حامص ) چابکی و جلدی . (ناظم الاطباء). سرعت . (ناظم الاطباء). چستی . فرزی . تیزی و تندی : در مذهب طریقت خامی نشان کفر است آری طریق دولت چالاکی است و چستی . حافظ.دع التکاسل تغنم ، فقد جری مثلی که زاد را