تدیلغتنامه دهخداتدی . [ ] (اِخ ) (سینه ) لقب یهودای حواریست (انجیل مرقس 3:18). در بعضی از نسخه های قدیمی متی تدیوس و یکی لباوس و دیگری «لبیوس که اسم دیگرش تدیوس است » می نویسد. لوقا در هر دو نسب نامه اش او را یهودا خطاب میکن
تذییلغتنامه دهخداتذیی ٔ. [ ت َذْ ] (ع مص ) پختن گوشت را چنانکه بریان و نیک پخته شود یا از استخوان جدا گردد. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ثدیلغتنامه دهخداثدی . [ ث َدْی ْ / ث ِدْی ْ / ث َ دا ] (ع اِ) پستان مرد و زن . || پستان زنان یا عام است حیوانات را. ضرع و ابن حاج گوید که پستان مردم را ثدوة گویند و پستان بهائم را ضرع . (غیاث اللغة). ج ، اَثد، ثُدی ّ، ثِدی ّ
ثدیلغتنامه دهخداثدی . [ ث ُ دَی ْ ی َ ](اِخ ) بلفظ تصغیر. محلی است در نجد. و جمیل آن را در شعر خود آورده است و منزل او در شام بود و یاقوت گوید گمان میکنم ثدی هم در شام است . (مراصد الاطلاع ).
ثدیلغتنامه دهخداثدی . [ ث َدْی ْ / ث ِدْی ْ / ث َ دا ] (ع اِ) پستان مرد و زن . || پستان زنان یا عام است حیوانات را. ضرع و ابن حاج گوید که پستان مردم را ثدوة گویند و پستان بهائم را ضرع . (غیاث اللغة). ج ، اَثد، ثُدی ّ، ثِدی ّ
ثدیلغتنامه دهخداثدی . [ ث ُ دَی ْ ی َ ](اِخ ) بلفظ تصغیر. محلی است در نجد. و جمیل آن را در شعر خود آورده است و منزل او در شام بود و یاقوت گوید گمان میکنم ثدی هم در شام است . (مراصد الاطلاع ).
ثدیهلغتنامه دهخداثدیه . [ ث ُ دَی ْ ی َ ] (ع اِ) چیزی که درآن سواران و تیراندازان پی و پر و مانند آن نهند.
بزرگ پستانیلغتنامه دهخدابزرگ پستانی . [ ب ُ زُ پ ِ ] (حامص مرکب ) بزرگ پستان بودن . ثدی . (یادداشت بخط دهخدا).
متکعبلغتنامه دهخدامتکعب . [ م ُ ت َ ک َع ْ ع ِ ] (ع ص ) ثدی متکعب ؛ پستان نوبر آمده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط).
بجلغانلغتنامه دهخدابجلغان . [ ب ِ ج ِ ] (اِ) نوعی بیماری اسبان . (دزی ج 1 ص 51). شقاق . شقاق ثدی . (از فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی ).
مرازلغتنامه دهخدامراز. [ م َ ] (ع اِ) پستان . (منتهی الارب ). ثدی . (متن اللغة). || یقال هو خفیف المراز و المرازة؛ وقتی که بیازماید آن را تا ثقل وی معلوم کند. (از منتهی الارب ).