ثکللغتنامه دهخداثکل . [ ث َ ] (ع اِمص ) حُلق . فرزندمردگی . || مرگ . هلاک . || (مص ) مصیبت زده شدن بمردن فرزند. بی فرزند شدن مادر. || گم کردن دوست . (تاج المصادر بیهقی ).
ثکللغتنامه دهخداثکل . [ ث ُ ک ُ / ث َ ک َ ] (ع مص ) بی فرزند شدن مادر. || گم شدن دوست کسی را. || مردن .
ثکلفرهنگ فارسی معین(ثَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مصیبت از دست دادن فرزند. 2 - گم کردن دوست . 3 - (اِمص .) فرزند مردگی . 4 - مرگ ، هلاک .
ثقللغتنامه دهخداثقل . [ ث ِ ] (ع اِمص ، اِ) ثقالت . گرانی . سنگینی . (مقابل خفّت ) : خلقی را به ثقل وَطأت و فضل قوت در زیر پای پست میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 287). || رخت و باروبنه ٔ مسافر. بار سنگین . چیز گران :<
ثکلیلغتنامه دهخداثکلی . [ ث َ لا ] (ع ص ، اِ) نعت مؤنث از ثکل . زن فرزندمرده ، بچه گم کرده . ج ، ثکالی . || زن عزیزمرده و گم کرده دوست . ثکول . ثاکلة. ج ، ثواکل .
ثکلیفرهنگ فارسی معین(ثَ لا) [ ع . ] (ص .) مؤنث ثکل . 1 - زن فرزند مرده ، بچه کم کرده ؛ ج . ثکالی . 2 - زن عزیز مرده ، زن گم کرده دوست .
مثکلةلغتنامه دهخدامثکلة. [ م ُ ک ِ ل َ ] (ع ص ) قصیدة مثکلة، آنچه در آن ثُکل مذکور باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قصیده ای که در وی ذکر ثکل بودو مرثیه باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ثکل شود.
ذبللغتنامه دهخداذبل . [ ذِ ] (ع اِ) بی فرزندی زن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ذِبل ٌ ذبیل ؛ ای ثکل ثاکل مبالغه است .
ثاکللغتنامه دهخداثاکل . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) نعت مذکر و مؤنث از ثکل . || فرزندمرده . || زن یا مرد فرزند یا دوست گم کرده .
اثکاللغتنامه دهخدااثکال . [ اِ ] (ع مص ) لازم شدن ثکل زنی را. بی فرزند شدن او. اِهبال . (تاج المصادر). || بی فرزند گردانیدن . (زوزنی ). بی فرزند گردانیدن مادر. (تاج المصادر).
ثکلیلغتنامه دهخداثکلی . [ ث َ لا ] (ع ص ، اِ) نعت مؤنث از ثکل . زن فرزندمرده ، بچه گم کرده . ج ، ثکالی . || زن عزیزمرده و گم کرده دوست . ثکول . ثاکلة. ج ، ثواکل .
ثکلیفرهنگ فارسی معین(ثَ لا) [ ع . ] (ص .) مؤنث ثکل . 1 - زن فرزند مرده ، بچه کم کرده ؛ ج . ثکالی . 2 - زن عزیز مرده ، زن گم کرده دوست .
متعثکللغتنامه دهخدامتعثکل . [ م ُ ت َ ع َ ک ِ / ک َ ] (ع ص ) خرمابن که بسیار خوشه گردد. (آنندراج ). نعت است از تعثکل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مثکللغتنامه دهخدامثکل . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) زن گم کرده فرزند. ج ، مثاکل . (ناظم الاطباء). زنی که لازم شود او را ثکل [ ث ُ یا ث َک َ ] یعنی بی فرزندی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). و رجوع به مثکال و ماده ٔ بعد شود.
معثکللغتنامه دهخدامعثکل . [ م ُ ع َ ک ِ ] (ع ص ) منگوله دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هودج معثکل ؛ هودج زینت شده از پشم و جز آن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به عثکلة و عثکولة شود.
تعثکللغتنامه دهخداتعثکل . [ ت َ ع َ ک ُ ] (ع مص ) بسیارخوشه گردیدن عذق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بسیارخوشه گردیدن عذق یعنی خرمابن با بار. (ناظم الاطباء). عذق متعثکِل و معثکَل و نخلة متعثکله ، نعت است از آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).