جابلوسیلغتنامه دهخداجابلوسی . (حامص ) چاپلوسی . تملق . رجوع به چاپلوسی شود : از هواداری ما و تو چو مستغنیست یارای رقیب این جابلوسی و لوندی تا بکی ؟کمال خجندی (از فرهنگ ضیا).
جابلوسلغتنامه دهخداجابلوس . (ص ) فریبنده و سالوس را گویند و با جیم فارسی هم آمده است . (آنندراج ) (برهان ). بمعنی فریبنده باشد که بچرب سخنی مردم را از راه ببرد. (اوبهی ). چاپلوس . متملق : مکن خویشتن خشمگین جابلوس که بسته بود جابلوس از فسوس .
جابلسافرهنگ فارسی عمید۱. شهری خیالی در مغرب: ◻︎ سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سُریانی / مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا (سنائی۲: ۵۸).۲. [مجاز] مغرب.
جابلسلغتنامه دهخداجابلس . [ ب َ ] (اِخ )جابلسا: دو شارستان اند یکی بمشرق و یکی بمغرب است آنکه بمشرق است جابلق است و آنکه بمغرب است جابَلَس خوانند. (ترجمه طبری بلعمی ). و رجوع به جابلسا شود.