جادللغتنامه دهخداجادل . [ دِ ] (ع ص ) بچه آهو و جز آن قوت گرفته و برفتارآمده . (منتهی الارب ). || غلام جادل ؛ کودک سخت و باقوت گشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، جَوادِل . (مهذب الاسماء).
جاذللغتنامه دهخداجاذل . [ ذِ ] (ع ص ) برجای ایستاده مانند ستون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بات فلان جاذلاً علی ظهر دابته ؛ ای نام منتصباً لایضطرب . (اقرب الموارد). || شادمان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). || سقاء جاذل ؛ خیکی که شیر را بدمزه گرداند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
يُجَادِلُفرهنگ واژگان قرآنمجادله مي کند(مجادله: اصرار در بحث و پافشاري کردن در يک مساله براي غالب شدن در رأي است )
مَا يُجَادِلُفرهنگ واژگان قرآنمجادله نمي كنند(مجادله: اصرار در بحث و پافشاري کردن در يک مساله براي غالب شدن در رأي است )
يُجَادِلُ ﭐللَّهَ عَنْهُمْفرهنگ واژگان قرآندر برابر خدا از آنها دفاع مي کند(مجادله: اصرار در بحث و پافشاري کردن در يک مساله براي غالب شدن در رأي است )
یزدللغتنامه دهخدایزدل . [ ی َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش آران شهرستان کاشان واقع در 10 هزارگزی شمال باختری آران . سکنه ٔ آن 1200 تن و آب آن از قنات است . راه فرعی به کاشان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class=
متجادللغتنامه دهخدامتجادل . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) با هم خصومت کننده . (آنندراج ).با یکدیگر خصومت کننده . (ناظم الاطباء). تثنیه ٔ این کلمه «مُتَجادِلَین » است یعنی دو تن که با یکدیگر جدل کنند. (از یادداشت دهخدا). و رجوع به تجادل شود.
مجادللغتنامه دهخدامجادل . [ م َ دِ ] (اِخ ) شهری است به خابور. (منتهی الارب ). نام شهری . (ناظم الاطباء). و رجوع به خابور شود.
مجادللغتنامه دهخدامجادل . [ م َ دِ ] (ع اِ) ج ِ مِجدَل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ مجدل به معنی کوشک . (آنندراج ). و رجوع به مجدل شود.
مجادللغتنامه دهخدامجادل . [ م ُ دِ ] (ع ص ) خصومت کننده و جنگجو و ستیزه جو. (ناظم الاطباء). خصومت کننده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || آن که جدال کند. آن که جدل کند. مناقش . مشاح . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب جدل و مجادله کننده را گویند.(از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به مجادله شو