جبتلغتنامه دهخداجبت . [ ج ِ ] (ع اِ) بت . (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هرچه غیرباریتعالی که آن را پرستش نمایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آنچه پرستند دون از خدای تعالی . (السامی فی الاسامی ). آنچه آن را پرستند جز خدای . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بتی بوده ا
زبدلغتنامه دهخدازبد. [ زَ ] (اِخ ) زبیده مادر محمد امین را زبد و زابد و مزبد نیز نامند. (از لسان العرب ). رجوع به زبیده شود.
زبدلغتنامه دهخدازبد. [ زَ ب َ ] (اِخ ) نام حمص یا دهی است در حمص . (منتهی الارب ). اسم حمص ویا قریه ای است در او. (ترجمه ٔ قاموس ). نام قدیم حمص یا قریه ای است در نزدیکی حمص ، و با نون (زند) نیز ضبط شده است . و زبد را که در این شعر صخرالغی آمده :مآبه الروم او تنوخ اوالاًطام من صَوّرا
زبدلغتنامه دهخدازبد. [ زَ ] (اِخ ) پسر سنان . (ترجمه ٔ قاموس ) (منتهی الارب ). برخی زبدبن سنان را با یاء تحتانی (زیدبن سنان ) ضبط کرده اند. (تاج العروس ).
زبدلغتنامه دهخدازبد. [ زَ ] (ع مص ) خورانیدن سرشیر کسی را. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (آنندراج ): زبده زبدا از باب نصر ؛ سرشیر خورانید او را. (ناظم الاطباء). || حقیقت معنی آن اعطاء زبد است . (اقرب الموارد). || جنبانیدن مشک شیر را تا مسکه برآید. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شیرزنه جنبانید
جبتاجلغتنامه دهخداجبتاج . [ ج َ ] (اِ) جامه ای که پادشاهان در نوروز پوشند. (فرهنگ شعوری ). ظاهراً مصحف جبباج است . رجوع به جبباج شود.
جبتللغتنامه دهخداجبتل . [ ج َ ت َ ] (اِخ ) نام موضعی است از دیار نهد در یمن که در اشعار نیز ذکر آن آمده است . (از معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ) (منتهی الارب ).
جبت ناسکلغتنامه دهخداجبت ناسک . [ ج ِ ت ِ س ِ ] (اِخ ) نام قدیمی بلدی از ناحیه ٔ شمالی هند است . (از تحقیق ماللهند ص 156).
طاغوتلغتنامه دهخداطاغوت . (ع اِ) لات . عزی . بت . (منتهی الارب ). نصب . بدّ نصب . صنم . وثن . جبت . || جادوگر. ساحر. شیطان . دیو. جادو. کاهن . || هر باطل . (منتهی الارب ). || هر چه جز خدا که آن را پرستند. (منتهی الارب ). هرچه آن را پرستند جز خدای عز و جل . (زمخشری ). آنچه پرستند بجز خدای تعالی
جبلغتنامه دهخداجب . [ ج َب ب ] (ع مص ) غلبه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بریدن . (قطر المحیط). || خادم کردن . (تاج المصادر زوزنی ). برآوردن خصیه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال : خصی مجبوب . (منتهی الارب ). خایه کندن . (آنندراج ). || فائق آمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
نصبلغتنامه دهخدانصب . [ ن َ ص َ ] (ع اِ) نشان برپای کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عَلَم منصوب . (متن اللغة). || آنچه برپا کنند بهر پرستش . (غیاث اللغات ). نُصُب . نَصب . (غیاث اللغات ). || بت . (غیاث اللغات ). نَصب . جبت . بُدّ. طاغوت . صنم . وثن . (یادداشت مؤلف ). || رنج . سختی . (
وثنلغتنامه دهخداوثن . [ وَ ث َ ] (ع اِ) بت . (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (السامی ) (ناظم الاطباء). نصب . طاغوت . جبت . صنم . (یادداشت مرحوم دهخدا). فغ. بغ. بدّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بت که به صورت آدمی از سنگ باشد. هیکلی باشد که صنعتگران به صورت و جث
کهانتلغتنامه دهخداکهانت . [ ک َ ن َ ] (ع اِمص ) فالگویی و غیبگویی . (ناظم الاطباء). کهانة. کاهنی .فالگویی . پیشگویی . (فرهنگ فارسی معین ). اخترگویی . اخترشناسی و فالگویی . غیب گویی کردن . از مغیبات خبر دادن . کاهنی . کار کاهن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مراد از کهانت رابطه ٔ ارواح بشری ب
جبتاجلغتنامه دهخداجبتاج . [ ج َ ] (اِ) جامه ای که پادشاهان در نوروز پوشند. (فرهنگ شعوری ). ظاهراً مصحف جبباج است . رجوع به جبباج شود.
جبتللغتنامه دهخداجبتل . [ ج َ ت َ ] (اِخ ) نام موضعی است از دیار نهد در یمن که در اشعار نیز ذکر آن آمده است . (از معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ) (منتهی الارب ).
جبت ناسکلغتنامه دهخداجبت ناسک . [ ج ِ ت ِ س ِ ] (اِخ ) نام قدیمی بلدی از ناحیه ٔ شمالی هند است . (از تحقیق ماللهند ص 156).