جحشملغتنامه دهخداجحشم . [ ج َ ش َ ] (ع ص ، اِ) شتر تهیگاه برآمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). البعیر المنتفح الجنبین . (ذیل اقرب الموارد).
جعشملغتنامه دهخداجعشم . [ ج َ / ج ُ ش َ ] (ع ص ) مرد کوتاه سطبر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کوتاه بدن . (مهذب الاسماء). || مرد دراز فربه . از لغات اضداد است . (منتهی الارب ). جعشوش .
جعشملغتنامه دهخداجعشم . [ ج َ ش َ ] (اِخ ) ابن خلیبةبن جعشم صدفی صحابی بود و غزوه ٔ حدیبیه و فتح مصر را دید و در این خبر اختلافست . بلاذری از ابن الکلبی نقل کرده که جعاشمه تیره یی بوده اند از حضرموت . (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
جعشملغتنامه دهخداجعشم . [ ج َش َ ] (اِخ ) سراقةبن مالک مکنی به ابوسفیان المدلجی .صحابی بود و پس از طائف اسلام آورد. (تاج العروس ).