خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جدجد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جدجد
/jadjad/
معنی
زمین سخت و هموار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جدجد
لغتنامه دهخدا
جدجد. [ ج َ ج َ ] (ع اِ) زمین سخت ِ هموار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد) : یَجنی باوظفة شداد أسرهاصُم السنا بک لا تقی بالجدجد.اَی لا تتوقاه و لا تهیّبه .(ذیل اقرب الموارد، از صحاح ).
-
جدجد
لغتنامه دهخدا
جدجد. [ ج ُج ُ ] (ع اِ) مرغکی است مشابه به ملخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پرنده ای است شبیه به جندب جزآنکه کمی تیره رنگ و کوتاه است و قسمی از آن مایل به سفیدی است که آن را صرصر نامند. (از ذیل اقرب الموارد). و آن مشابه ملخ نیز هست . (...
-
جدجد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] jadjad زمین سخت و هموار.
-
جستوجو در متن
-
جداجد
لغتنامه دهخدا
جداجد. [ ج َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جُدجُد. (منتهی الارب ). رجوع به جدجد شود.
-
جریج
لغتنامه دهخدا
جریج . [ ] (اِخ ) جندعی . از روات است . رجوع به الاصابة ذیل جریج و جدجد شود.
-
جداجد
لغتنامه دهخدا
جداجد. [ ج َ ج ِ ] (اِخ ) یاقوت آرد: ج ِ جَدجَد به معنی زمین سخت و صاف است . و در حدیث هجرت جایی به این نام آمده است . و ممکن است جمع جُدجُد به معنی چاه قدیمی باشد و بنابراین نام چاههایی قدیمی است که محل آن معلوم نیست . رجوع به معجم البلدان شود.
-
اکمن
لغتنامه دهخدا
اکمن . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) در کمین تر. - امثال : اکمن من جدجد . اکمن من عیث . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به کمین شود.
-
جیغاله
لغتنامه دهخدا
جیغاله . [ ل َ / ل ِ] (اِ) زیز. زنجیره . ططیگس . مطیلس . جیرجیرک . ابودقیق . جیز. جدجد. صرصور. صراراللیل . خزوک . رجوع به ططیگس در همین لغت نامه شود.
-
جقالة
لغتنامه دهخدا
جقالة. [ ج ِ ل َ ] (اِ) مأخوذ از سیگال . صرصر. زیز. زنجره . جیرجیرک . جدجد. جیز. صرصور. صراراللیل . خزوک . ابودقیق . (یادداشت مؤلف ).
-
سوسک
لغتنامه دهخدا
سوسک . (اِ)نوعی از جعل باشد و او بیشتر در حمامها متکون میشود. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). صراراللیل . جدجد. صیاح اللیل . خرچسنه . گوگال . (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :سوسک به بچه اش میگوید قربان دست و پای بلوریت .
-
اسهر
لغتنامه دهخدا
اسهر. [اَ هََ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سَهَر. بی خواب تر.- امثال : اسهر من النجم . اسهر من جُدْجُدْ ؛ هو شی ٔ شبیه بالجراد قفّاز، یقال له صراراللیل .اسهر من قطرب ؛ هو دویبة لاتنام اللیل کله من کثرة سیرها. هذا قول ابی عمرو و غیره لایرویه اسهر و ان...
-
کروکر
لغتنامه دهخدا
کروکر. [ ک َ ک َ ] (ص ، اِ) کرکر. گرگر. گروگر. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله . (برهان ) (آنندراج ). از جمله نامهای اﷲ است جل جلاله . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) کرکر. نامی از نامهای باریتعالی است . (صحاح الفرس ) : تو پند...
-
مرغک
لغتنامه دهخدا
مرغک . [ م ُ غ َ ] (اِ مصغر) مصغر مرغ . تصغیر مرغ . مرغ کوچک . مرغ خرد. وگاه از آن خردی و حقارت مرغ اراده شود : کلکش چو مرغیست دودیده پر آب مشک وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ و تیر. عسجدی .بر سر هر شاخساری مرغکی است بر زبان هر یکی بسم اللهی . منوچهری ....