زراچهلغتنامه دهخدازراچه . [ زَچ َ / چ ِ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان زنگبار است که بهمراهی پلنگر پادشاه زاده ٔ زنگیان بجنگ اسکندر آمده بود و در روز اول هفتاد کس را بقتل آورد و آخرالامر سکندر خود بمیدان او رفت و بیک ضربت عمود کار او را ساخت . زراجه . (برهان ) (
زراحلغتنامه دهخدازراح . [ زُرْ را ] (ع ص ) خوش حرکات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زراعلغتنامه دهخدازراع . [ زَرْ را ] (ع ص ) کشاورز. (دهار). کاشتکار. (آنندراج ) کشتکار و زمین دار. (ناظم الاطباء). بسیار کشتکار: متی کنت ُ زراعاً اسوق السوانیا. (از اقرب الموارد). || نمام . سخن چین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نمام که حقد را در دل دوستان کشت کند. ج ، زراعون ، زراعة. (از اقرب ا
جراحیهلغتنامه دهخداجراحیه . [ ج َحی ی َ ] (اِخ ) دهی است از بخش هویزه ٔ شهرستان دشت میشان . این ده در بیست و چهارهزارگزی شمال باختری هویزه قراردارد. و محلی دشت و گرمسیر و مالاریایی است . دارای دویست تن سکنه ٔ شیعه ٔ فارسی و عربی زبان است . آب آن از رودخانه ٔ کرخه و چاه تأمین میشود و محصول آن غ
جراحیلغتنامه دهخداجراحی . [ ج َرْ را ] (اِخ ) عبدالجباربن محمدبن عبداﷲبن محمدبن ابی الجراح مروزی ، مکنی به ابومحمد. راویی صالح و ثقه بود. وی کتاب ابوعیسی ترمذی را از ابوالعباس محبوبی روایت کرده و جماعتی بسیار که آخرین آنان ابوسعید محمدبن علی بن ابی صالح بغوی است از وی روایت دارند. وی بسال چهار
جراحیلغتنامه دهخداجراحی . [ ج َرْ را ] (اِخ ) قومی اند از بنی شیبان که بهرات فرودآمدند. (تجارب السلف ص 261).
جراحیلغتنامه دهخداجراحی . [ ج َرْ را ] (اِخ ) محمدبن عبدالجبار، مکنی به ابوبکر. از روات ثقه و صدوق بود. او از پدر خویش استماع حدیث کرد وابوالحسن محمدبن محمد کراعی از وی روایت کند. وی بسال چهارصدو بیست و اندی درگذشت . (از لباب الانساب ).
جراحیلغتنامه دهخداجراحی . [ ج َرْ را ] (اِخ ) نام رودخانه ای است که از فلاحیه میگذرد و بخلیج فارس میریزد. مؤلف جغرافیای غرب ایران آرد: آخرین رود قابل ملاحظه ٔ این ناحیه را باید رود جراحی دانست و شامل دو شعبه آب زلال و مارون رود است که در کلات شیخ بیکدیگر متصل شده و پس از اتصال جراحی نامیده می