یزشنلغتنامه دهخدایزشن . [ ی َ زِ ] (اِمص ) دعا. عبادت .ورد. (یادداشت مؤلف ) : ما ششگانه ٔ دیگر یزشن ها و نیرنگها که در دین از بهر این کار گفته است بجای آوریم . (مقدمه ٔ ارداویرافنامه ، ترجمه ٔ قدیم ).- یزشن کردن ؛ دعا کردن . ورد خواندن <sp
جسینلغتنامه دهخداجسین . [ ج َس ْ سی ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان آرد: صاحب معجم البلدان گوید: بعقیده ٔ ابوسعید بفتح جیم و به ضبط ابونعیم حافظ به کسر جیم است و آن نام محله ای است در مرو که بصورت قبرستان درآمده و چندتن از صحابه ٔ حضرت رسول (ص ) که به تنورگران شهرت داشته اند در آنجا مدفون شده اند
جشنلغتنامه دهخداجشن . [ ج َ ش َ ] (اِ) حرارت تب . (برهان قاطع) : چو دید اندر او شهریار زمن برافتاد از بیم بروی جشن .سهیلی .
احتفالدیکشنری عربی به فارسیجشن , برگزاري جشن , تجليل , بزم , جشن وسرور , خوشي , شادي , جشن و سرور , مجلل , با شکوه
سوریواژهنامه آزادما در لغت نامه فارسی سوری را به دو املای متفاوت مینویسیم -یکی به این شکل سوری-- ودیگری نیز به این شکل صوری----که در تلفظ مثل هم می باشند.واما در معنا به هم تفاوت دارند..معنای کلمه صوری یعنی حرفی رو الکی گفتن -----اما معنای سوری اینچنین است که با توجه ریشه تاریخی این جمله، سوری به معنای جشن وسرور وشا
جشنلغتنامه دهخداجشن . [ ج َ ش َ ] (اِ) حرارت تب . (برهان قاطع) : چو دید اندر او شهریار زمن برافتاد از بیم بروی جشن .سهیلی .
جشنلغتنامه دهخداجشن . [ ج ُ ] (معرب ، ص ) معرب یا صورتی از گشن است . رجوع به گشن در همین لغت نامه شود.
جشنفرهنگ فارسی عمید۱. مراسم توٲم با شادی و مهمانی برای یک امر مسرتانگیز: جشن عروسی.۲. عید: ◻︎ به سالی اندر هموار پنج جشن بُوَد / دو رسم دین عَرابی، سه رسم مُلک عجم (عنصری: ۲۰۴).۳. شادی؛ خوشی؛ سُرور.
اسپندارجشنلغتنامه دهخدااسپندارجشن . [ اِ پ َ ج َ ] (اِ مرکب ) سپندارمذروز (روز پنجم ) از ماه سپندارمذ و آن جشنی بوده است در ایران باستان . بقول ابوریحان بیرونی این جشن به زنان تخصیص داشته و از شوهران خود هدیه میگرفته اند از این رو به جشن مژدگیران معروف بوده است . (خرده اوستا تألیف پورداود صص <span
جشنلغتنامه دهخداجشن . [ ج َ ش َ ] (اِ) حرارت تب . (برهان قاطع) : چو دید اندر او شهریار زمن برافتاد از بیم بروی جشن .سهیلی .
جشنلغتنامه دهخداجشن . [ ج ُ ] (معرب ، ص ) معرب یا صورتی از گشن است . رجوع به گشن در همین لغت نامه شود.