جلوه گریلغتنامه دهخداجلوه گری . [ ج ِل ْوَ / وِ گ َ ] (حامص مرکب ) ظهور. || ناز وکرشمه و دلبری . || تابش . (ناظم الاطباء).
زیلوچهلغتنامه دهخدازیلوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از: زیلو + چه ، پسوند تصغیر). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پلاس و گلیم کوچک را گویند همچو بوق وبوقچه و صندوق و صندوقچه و امثال آن . (برهان ). مصغرزیلو. گلیم و پلاس کوچک . (ناظم الاطباء) :
جلوهلغتنامه دهخداجلوه . [ ج َل ْ وَ ] (اِخ ) از آبهای ضباب است در حمی . (حمی ضریه ). (از معجم البلدان ).
جلوعلغتنامه دهخداجلوع . [ ج ُ ] (ع مص ) گشاده روی گردیدن زن بهر جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بی شرم شدن زن . (از اقرب الموارد).
جلوةلغتنامه دهخداجلوة. [ ج َ/ ج ِ / ج ُ وَ ] (ع مص ) عرض کردن عروس را بر شوهر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جِلاء شود.
خودپیراییلغتنامه دهخداخودپیرایی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) لاف زنی . || نمایش . جلوه گری . (ناظم الاطباء).
رام دادنلغتنامه دهخدارام دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رام کردن . آرام کردن . راحت کردن : جلوه گری کرد و بیک غمزه اوفتنه نمود و دو جهان رام داد.مولوی (از فرهنگ نظام ).
شاهدی کردنلغتنامه دهخداشاهدی کردن . [ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دلبری کردن . دلربائی کردن . شوخی و رعنائی کردن : وین پری پیکران حلقه بگوش شاهدی میکنند و جلوه گری .سعدی .
صورتکدهلغتنامه دهخداصورتکده . [ رَ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) صورتخانه .نگارستان . || بتکده . بتخانه : گر به صورتکده آئی به چنین جلوه گری سر تصویر به تعظیم قدت خم گردد.محمداسحاق شوکت (از آنندراج ).
منوالدیکشنری عربی به فارسیکارگاه بافندگي , دستگاه بافندگي , نساجي , جولا يي , متلا طم شدن(دريا) , ازخلا ل ابريا مه پديدارشدن , ازدور نمودار شدن , بزرگ جلوه کردن , رفعت , بلندي , جلوه گري از دور , پديدارازخلا ل ابرها
جلوهلغتنامه دهخداجلوه . [ ج َل ْ وَ ] (اِخ ) از آبهای ضباب است در حمی . (حمی ضریه ). (از معجم البلدان ).
جلوهلغتنامه دهخداجلوه . [ ج ِ وَ / وِ] (از ع ، اِ) رونق و ضیاء و تابش . (ناظم الاطباء).- جلوه داشتن ؛ رونق و تابش داشتن .- جلوه پناه ؛ تابدار و نورانی . (ناظم الاطباء).- جلوه طراز<
جلوهلغتنامه دهخداجلوه . [ج ِل ْ وَ ] (اِخ ) ابوالحسن بن سیدمحمد طباطبایی اصفهانی زواری معروف به میرزای جلوه از اکابر فلاسفه ٔ اسلامی و از نوادگان میرزا رفیعالدین نایینی استاد علامه ٔ مجلسی است . وی در ذی قعده ٔ سال 1238 هَ . ق . در احمدآباد گجرات هند تولد یاف
جلوهفرهنگ فارسی عمید۱. آشکار کردن؛ ظاهر ساختن.۲. نمایش دادن.۳. نمودن خود را به کسی.۴. زیبایی؛ جاذبه.۵. (تصوف) تابش انوار الهی بر دل عارف که او را واله و شیدا سازد؛ تجلی.
سیماب جلوهلغتنامه دهخداسیماب جلوه . [ ج ِ وَ / وِ ] (ص مرکب ) کنایه از مضطرب و بی قرار و این فعل را سیماب شدن گویند. (آنندراج ) : در عهد حسن شوخ تو سیماب جلوه شدحیرانیی که لنگر طوفان آینه است . صائب (از آنندراج
شفق جلوهلغتنامه دهخداشفق جلوه . [ ش َ ف َ ج ِل ْ وَ / وِ ] (ص مرکب ) سرخگون . (ناظم الاطباء). که جل__وه ٔ شفق دارد. سرخرنگ : هوا تمام شفق جلوه شد تماشا کن چه کرده ای که دگر رنگ گل بیابانی است .ناصرعلی (از آنند
مجلوهلغتنامه دهخدامجلوه . [ م َ ] (ع ص ) خانه ای که پرده نداشته باشد. (منتهی الارب ). خانه ٔ بی در و خیمه ٔ بی پرده . (ناظم الاطباء). خانه ای که پرده و در نداشته باشد. (از اقرب الموارد).
مجلوهلغتنامه دهخدامجلوه . [ م َ ل ُوْ وَ / وِ ] (ع ص ) مرآت مجلوه ؛ آیینه ٔ صاف و روشن . (ناظم الاطباء).