جماعت پراکندهdiffused crowd/ diffuse crowdواژههای مصوب فرهنگستانشمار زیادی از افراد که معمولاً بهطور تصادفی و بدون هدفی مشخص نزدیک به یکدیگر گرد هم آمدهاند و بسیار القاپذیرند
جماعتلغتنامه دهخداجماعت . [ ج َ ع َ ] (ع اِ) گروه مردم . (آنندراج ) : مثال سعدی عود است تا نسوزانی جماعت از نفسش دمبدم نیاسایند. سعدی .هرگز جماعتی که شنیدند سر عشق نشنیده ام که باز نصیحت شنیده اند. سعدی .</
جماعتcrowd 2واژههای مصوب فرهنگستانشمار زیادی از افراد، مانند تماشاچیان در میدانهای ورزشی، که نزدیک به یکدیگر و برای هدفی مشترک و زودگذر گرد هم میآیند
جماعتدیکشنری فارسی به انگلیسیclan, concourse, congregation, crowd, folk, force, group, host, mob, multitude, persuasion, sphere, throng, troop
اسودلغتنامه دهخدااسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن کعب عنسی ملقب به ذی الحمار و کذّاب . نام و نسب وی عیهلةبن کعب بن عوف العنسی المذحجی است . صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: در آخر عهد پیغامبر علیه السلام بود در یمن مردی دروغ زن بدعوی پیغامبری برخاست نام او عیهلة، و او را اسود العنسی گفتندی ، و همه ٔ
جماعتلغتنامه دهخداجماعت . [ ج َ ع َ ] (ع اِ) گروه مردم . (آنندراج ) : مثال سعدی عود است تا نسوزانی جماعت از نفسش دمبدم نیاسایند. سعدی .هرگز جماعتی که شنیدند سر عشق نشنیده ام که باز نصیحت شنیده اند. سعدی .</
جماعتcrowd 2واژههای مصوب فرهنگستانشمار زیادی از افراد، مانند تماشاچیان در میدانهای ورزشی، که نزدیک به یکدیگر و برای هدفی مشترک و زودگذر گرد هم میآیند
جماعتدیکشنری فارسی به انگلیسیclan, concourse, congregation, crowd, folk, force, group, host, mob, multitude, persuasion, sphere, throng, troop
جماعتلغتنامه دهخداجماعت . [ ج َ ع َ ] (ع اِ) گروه مردم . (آنندراج ) : مثال سعدی عود است تا نسوزانی جماعت از نفسش دمبدم نیاسایند. سعدی .هرگز جماعتی که شنیدند سر عشق نشنیده ام که باز نصیحت شنیده اند. سعدی .</
امام جماعتلغتنامه دهخداامام جماعت . [ اِ م ِ ج َ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیشنماز : اگر امام جماعت طلب کند امروزخبر دهید که حافظ به می طهارت کرد. حافظ.و رجوع به ترکیبات امام شود.
جماعتcrowd 2واژههای مصوب فرهنگستانشمار زیادی از افراد، مانند تماشاچیان در میدانهای ورزشی، که نزدیک به یکدیگر و برای هدفی مشترک و زودگذر گرد هم میآیند