جک بارگیریloading jackواژههای مصوب فرهنگستانجکی که بعد از استقرار ماشین بارزن برای ثابت نگه داشتن آن باز میشود و بر روی زمین قرار میگیرد
واماندگی جکjack stallواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن بار آئرودینامیکی وارد بر سطح بر نیروی فعالگر غلبه میکند
جوق جوقلغتنامه دهخداجوق جوق . (ق مرکب )دسته دسته . گروه گروه . دسته بدسته : بعد از آن جبرئیل و ملائکه و مهاجر و انصار بر وی [ پیغمبر ] نماز کردند جوق جوق . (مجمل التواریخ ). || بسیار بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جوق شود.
جوکندانلغتنامه دهخداجوکندان . [ ج َ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرگانرود بخش مرکزی شهرستان طوالش دارای 2234 تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ مرکزی و چشمه های دیگر. محصول غلات ، برنج ، لبنیات ،عسل ، سیب و گیلاس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2<
جوکارلغتنامه دهخداجوکار. [ ج َ / جُو ] (نف مرکب ) جوکارنده . کشت کننده ٔ جو : بر این قولت ای خواجه این بس گواکه جوکار جز جو همی نَدْرَوَد.ناصرخسرو.
جوکاللغتنامه دهخداجوکال . (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد دارای 266 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود.
جوککلغتنامه دهخداجوکک . [ ک َ ] (اِ) مرغکی است بغایت کوچک و بعضی گویند گنجشک است . (برهان ). فروخ ماکیان بود. (اسدی ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). جوجه . چغک . چغوک . چکک . چکوک . چگک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). جوگک : آهو با شیر کی تواند کوشیدجوکک با باز کی تواند پ
جوکندانلغتنامه دهخداجوکندان . [ ج َ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرگانرود جنوبی بخش مرکزی شهرستان طوالش دارای 932 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گرگانرود و چشمه . محصول آن برنج ، به ، گیلاس ، پرتقال . شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران
جوکندانلغتنامه دهخداجوکندان . [ ج َ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرگانرود بخش مرکزی شهرستان طوالش دارای 2234 تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ مرکزی و چشمه های دیگر. محصول غلات ، برنج ، لبنیات ،عسل ، سیب و گیلاس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2<
جوک زدنلغتنامه دهخداجوک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) تعظیم کردن . احترام گذاشتن و آن چنانست که جوک زننده یکی از زانوهای خود را بزمین نهد و با مرفق خود بزمین اشارت کند و این عادت نزد مغولان غایت تعظیم و بزرگداشت است . (از تعلیقات محمد معین بر چهارمقاله ) : زانوی خدمت بر زمین
جوکارلغتنامه دهخداجوکار. [ ج َ / جُو ] (نف مرکب ) جوکارنده . کشت کننده ٔ جو : بر این قولت ای خواجه این بس گواکه جوکار جز جو همی نَدْرَوَد.ناصرخسرو.
جوکاللغتنامه دهخداجوکال . (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد دارای 266 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود.
جوککلغتنامه دهخداجوکک . [ ک َ ] (اِ) مرغکی است بغایت کوچک و بعضی گویند گنجشک است . (برهان ). فروخ ماکیان بود. (اسدی ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). جوجه . چغک . چغوک . چکک . چکوک . چگک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). جوگک : آهو با شیر کی تواند کوشیدجوکک با باز کی تواند پ
خین جوکلغتنامه دهخداخین جوک . (اِ) نامی است که درافغانستان بدرخت بن دهند و نام پیستاسیا خین جوک که بزبان علمی بدان داده انداز این کلمه ٔ فارسی مأخوذ است . (یادداشت مؤلف ).
خنجوکلغتنامه دهخداخنجوک . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 205 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).<
کاسجوکلغتنامه دهخداکاسجوک . (اِ) کاسج است که خارپشت کلان تیرانداز باشد. (برهان ). معنی لغوی این لغت یعنی چوک او که زنخ باشد باریک و درازاست چون کاس که خوک باشد. (انجمن آرا) : از آن پیچد دل من همچو ماری که هجرانش بر او چون کاسجوک است . مولوی