جیارلغتنامه دهخداجیار. [ج َی ْ یا ] (ع اِ) ساروج . (اقرب الموارد). چروک و صاروج . (مهذب الاسماء). آهک با چیزها آمیخته که بر حوض و امثال آن مالند. (منتهی الارب ). || گرمی دل از خشم و گرسنگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
زاری زارلغتنامه دهخدازاری زار. [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )- به زاری زار ؛ زار زار : مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمدفرونشستم و بگریستم بزاری زار. فرخی .- || به خواری . به ذلّت . با مذلّت
طریق الزنبجیارلغتنامه دهخداطریق الزنبجیار. [ طَ قُزْ زَم ْ ب َج ْ ] (اِخ ) یکی از جاده های عمومی مسافرتی بین اشبیلیه و قرطبه است . (الحلل السندسیه ج 1 ص 134).