حارکلغتنامه دهخداحارک . [ رِ ] (ع اِ) سر کتف ستور. زوَرِ کتف اسب . (مهذب الاسماء). || رستنگاه یال اسب ازسوی پشت که سوار در دست گیرد. || استخوان میان دوش . استخوان دو دوش . استخوانی بلند از دو جانب دوش . || منتهای ما بین دو دوش . ج ، حوارک . || در عبارت ذیل معنی حارک اگر مصحف نباشد بتحقیق بر م
چهاریکلغتنامه دهخداچهاریک . [ چ َ / چ ِ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) ربع. یک چهارم . یک قسمت از چهار قسمت چیزی . رُبُع. رَبیع. (منتهی الارب ): هزیع؛ مقدار یک چهاریک از شب . رجوع به چاریک و ربع و مُحَلّه شود.- چها
عمرو حارکیلغتنامه دهخداعمرو حارکی . [ ع َ رِ رِ ] (اِخ ) مملوک بود و او را پنجاه ورقه شعر است . (از الفهرست ابن الندیم ).
محترکلغتنامه دهخدامحترک . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) آنکه لازم گیرد سر کتف شتر (حارک ) را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که لازم می گیرد حارک شتر خود را در سواری . (ناظم الاطباء).
ساحلاتلغتنامه دهخداساحلات . [ ح ِ ] (اِخ ) ناحیه ای است در فارس . در تاریخ گزیده آمده : در زمان او [ ابوبکربن سعدبن زنگی ] ملک فارس رونق تمام گرفت و بسیار عمارات و خیرات کرد چون رباط مظفری ابرقوه ... و مظفری حارک (؟) بر راه ساحلات . (تاریخ گزیده چ عکسی لندن ص <span class
حرکلغتنامه دهخداحرک . [ ح َ ] (ع مص ) به زَوَرِ کتف زدن . (تاج المصادر بیهقی ). بر زَبَرِ کتف زدن . (دهار). || استوار کردن چیزی . || به رسن محکم بستن . || فشردن . || جنبیدن . (منتهی الارب ). || زدن بر حارک شتر. || بازماندن و سر برزدن از حقی که بر وی بود. || عنین گردیدن . (از منتهی الارب ).<b