هالطلغتنامه دهخداهالط. [ ل ِ ] (ع ص ) فروهشته شکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). المسترخی البطن . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || کشت درهم پیچیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الزرع الملتف . (معجم متن اللغة).
حالتلغتنامه دهخداحالت . [ ل َ ] (ع اِ)گشت ِ هر چیزی . حال . || کیفیت آدمی و آنچه آدمی بر آنست . طریقة. (منتهی الارب ). وضع. شأن . (المنجد). حال : کلة. حیبة. حوبة. حسة. حاذة. (منتهی الارب ). ج ، حال ، حالات : تبّة؛ حالت سخت . (منتهی الارب ) : از آن شرح کردن نباید که به
حالتلغتنامه دهخداحالت . [ ل َ ] (اِخ ) موضعی است به دیار بلقین بن جَسر نزدیک حرّةالرجلاء بین مدینه و شام . (معجم البلدان ).
حالتفرهنگ فارسی عمید۱. وضع، حال، و کیفیتی که در کسی یا چیزی وجود دارد؛ کیفیت؛ چگونگی؛ طبع؛ طور.۲. (تصوف) وجد؛ طرب.۳. (تصوف) حال و کیفیتی که بیاختیار به سالک دست میدهد.
معکوس 1inversion 3واژههای مصوب فرهنگستانحالتی از آکورد که در آن هر نغمهای غیر از پایه، بمترین صدا باشد متـ . حالت معکوس inverted position
آکورد چهارششsix-four chordواژههای مصوب فرهنگستانآکورد سهصدایی در حالت معکوس دوم، که فاصلههای درونی آن از بمترین نت تا هریک از دو نت بالا چهارم و ششم است متـ . آکورد معکوس دوم chord in second inversion
آکورد ششsixth chordواژههای مصوب فرهنگستانآکورد سهصدایی در حالت معکوس اول که فاصلههای درونی آن از بمترین نت تا هریک از دو نت بالا، سوم و ششم است متـ . آکورد معکوس اول chord in first inversion آکورد سهشش six-three chord
حالتلغتنامه دهخداحالت . [ ل َ ] (ع اِ)گشت ِ هر چیزی . حال . || کیفیت آدمی و آنچه آدمی بر آنست . طریقة. (منتهی الارب ). وضع. شأن . (المنجد). حال : کلة. حیبة. حوبة. حسة. حاذة. (منتهی الارب ). ج ، حال ، حالات : تبّة؛ حالت سخت . (منتهی الارب ) : از آن شرح کردن نباید که به
حالتلغتنامه دهخداحالت . [ ل َ ] (اِخ ) موضعی است به دیار بلقین بن جَسر نزدیک حرّةالرجلاء بین مدینه و شام . (معجم البلدان ).
حالتفرهنگ فارسی عمید۱. وضع، حال، و کیفیتی که در کسی یا چیزی وجود دارد؛ کیفیت؛ چگونگی؛ طبع؛ طور.۲. (تصوف) وجد؛ طرب.۳. (تصوف) حال و کیفیتی که بیاختیار به سالک دست میدهد.
حالتphase1واژههای مصوب فرهنگستانوضعیت ترمودینامیکی مشخص یک ماده بهصورت جامد یا مایع یا گاز یا پلاسما
حسب حالتلغتنامه دهخداحسب حالت . [ ح َ ب ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حسب حال . رجوع به حسب حال شود : زین جنس یکی نه بلکه صد بیش میگفت به حسب حالت خویش .نظامی .
خوش حالتلغتنامه دهخداخوش حالت . [ خوَش ْ / خُش ْ ل َ ] (ص مرکب ) خوش وضع. خوش ترکیب . باقاعده . با ترکیب خوب وزیبا: فلان چشمانی خوش حالت دارد. (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) حالتی خوش . حالت خوب و نیک .
زبان حالتلغتنامه دهخدازبان حالت . [ زَ ن ِل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبان حال : خاقانی را زبان حالت از نا بُده ترجمان ببینم . خاقانی .رجوع به زبان حال و لسان الحال شود.
هم حالتلغتنامه دهخداهم حالت . [ هََ ل َ ] (ص مرکب ) هم حال : همه هم حالت و هم غصه و هم درد منیدپاسخ حال من آراسته تر بازدهید.خاقانی .
حالتلغتنامه دهخداحالت . [ ل َ ] (ع اِ)گشت ِ هر چیزی . حال . || کیفیت آدمی و آنچه آدمی بر آنست . طریقة. (منتهی الارب ). وضع. شأن . (المنجد). حال : کلة. حیبة. حوبة. حسة. حاذة. (منتهی الارب ). ج ، حال ، حالات : تبّة؛ حالت سخت . (منتهی الارب ) : از آن شرح کردن نباید که به