مسبحلغتنامه دهخدامسبح . [ م َ ب َ ] (ع مص ) مصدر میمی است سباحة را. شنا کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِ) محل شنا کردن . استخر. ج ، مسابح .
مسبحلغتنامه دهخدامسبح . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیح . رجوع به تسبیح شود. || کساء مسبح ؛ گلیم محکم و قوی . (اقرب الموارد).
مسبحلغتنامه دهخدامسبح . [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیح . رجوع به تسبیح شود. سبحان اﷲگوینده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). تسبیح گوی .تسبیح کننده . || مصلی و نمازگزارنده . (اقرب الموارد). || به پاکی یاد کننده و صفت کننده خدای را. (آنندراج ) (اقرب الموارد) :</s
مسبحیلغتنامه دهخدامسبحی . [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن عبیداﷲبن احمد، ملقب به عزالملک . از امرا و مورخان و ادبای قرن چهارم و پنجم هجری . اصل او از حران است و به سال 366 هَ . ق . در مصر متولد شد و به سال 420 هَ . ق . در همی
مسبعلغتنامه دهخدامسبع. [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از مصدر تسبیع. رجوع به تسبیع شود. || هفت بخش کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). به هفت بخش کرده . هفت شده . || چیزی که هفت پهلو داشته باشد. (غیاث ) (آنندراج ). نزد مهندسان سطحی را نامند که هفت ضلع متساوی آن را احاطه کرده باشد، و اگر
مسبهلغتنامه دهخدامسبه . [ م ُ س َب ْ ب َه ْ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیه . رجوع به تسبیه شود. || پیر خرف . (منتهی الارب ). آنکه بسبب پیری عقل خود از دست داده باشد. (اقرب الموارد). مسبوه . و رجوع به مسبوه شود. || مرد تیززبان . (منتهی الارب ). طلیق اللسان . (اقرب الموارد).
مسبحونلغتنامه دهخدامسبحون . [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسبح (در حالت رفعی ). تسبیح گویان . تسبیح کنندگان . رجوع به مسبح و مسبحین شود : و اًنا لنحن المسبحون . (قرآن 166/37).
مسبحةلغتنامه دهخدامسبحة. [ م ِ ب َ ح َ ] (ع اِ) مهره هایی که با آن تسبیح کنند همچون سبحه . (اقرب الموارد از حواشی زنجانی ).
مسبحللغتنامه دهخدامسبحل . [ م ُ س َ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر سبحلة. «سبحان اﷲ»گوی . آنکه سبحان اﷲ گوید. (اقرب الموارد). و رجوع به سبحلة شود.
مسبحلللغتنامه دهخدامسبحلل . [ م ُ ب َ ل ِ ] (ع ص ، اِ) بچه ٔ شیروقتی که بالغ گردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
مزدمندلغتنامه دهخدامزدمند. [ م ُ م َ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ مزد. دارنده ٔ پاداش . صاحب اجر. صاحب پاداش و مزد : جمله عالم خود مسبّح آمدندنیست آن تسبیح جبری مزدمند.مولوی (مثنوی دفتر سوم ص 187).
اختیارلغتنامه دهخدااختیار. [ اِ ] (ع مص ) گزیدن . برگزیدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). استراء. گزین کردن . خَیره . (منتهی الارب ). انتخاب : الحمدُ للّه الذی اختار محمداً صلی اﷲعلیه و آله و سلم من خیر اُسرةِ. (تاریخ بیهقی ). و در شغل عرض اختیار سلطان بر تو افتاده است . (تاری
مسبحونلغتنامه دهخدامسبحون . [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسبح (در حالت رفعی ). تسبیح گویان . تسبیح کنندگان . رجوع به مسبح و مسبحین شود : و اًنا لنحن المسبحون . (قرآن 166/37).
مسبحةلغتنامه دهخدامسبحة. [ م ِ ب َ ح َ ] (ع اِ) مهره هایی که با آن تسبیح کنند همچون سبحه . (اقرب الموارد از حواشی زنجانی ).
مسبحللغتنامه دهخدامسبحل . [ م ُ س َ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر سبحلة. «سبحان اﷲ»گوی . آنکه سبحان اﷲ گوید. (اقرب الموارد). و رجوع به سبحلة شود.
مسبحلللغتنامه دهخدامسبحلل . [ م ُ ب َ ل ِ ] (ع ص ، اِ) بچه ٔ شیروقتی که بالغ گردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).