حامیةلغتنامه دهخداحامیة. [ ی َ ] (اِخ ) (عین ...) چشمه ایست در بحر مغرب که آفتاب در وقت غروب پندارند که در آنجا فرومیرود. (آنندراج ).
حامیةلغتنامه دهخداحامیة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن رباب . صلت دهّان از وی روایت کند، و او از سلمان فارسی روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی ص 103 شود.
حامیةلغتنامه دهخداحامیة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن سبیع اسدی . واقدی در کتاب الرّدة به اسناد خود آورده است که پیغمبر او را بسال 11 هجری برای اخذ مالیات قوم خود منصوب کرد. رجوع به الاصابة چ 1323 هَ . ق . ج 1
حامیةلغتنامه دهخداحامیة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ)نعت فاعلی مؤنث حامی . حمایت کننده . || مردی یا جمعی که حمایت مردم خود کنند. (منتهی الارب ). مردی دلیر که قوم خود نگاه دارد. || دیگپایه . || سنگها که بدان نورد چاه کنند. (منتهی الارب ). || آتش بغایت گرم : نارحامیة. (قرآن <span
حامهلغتنامه دهخداحامه . [ م َ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی آنرا یکی از بلاد افریقیه گفته که در اقلیم دوم و سوم واقع است . و در حاشیه نسخه ٔ بدل حمه و حمد و حمیه آمده است . رجوع به نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 246 شود. حامه و بلش در مالقه
حامةلغتنامه دهخداحامة. [ م َ ] (ع اِ) خاصه ٔ مرد از اهل و اولاد، و خویشان و قبیله . || شتران گُزیده . در احوال پرسی گویند: کیف الحامة و العامة.
حومهلغتنامه دهخداحومه . [ م ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های حومه ٔ شهرستان گلپایگان است . این دهستان در باختر شهرستان گلپایگان واقع شده و حدود آن بشرح زیر است : از شمال بخاک خمین ، از جنوب به پشتکوه . از خاور به گلپایگان و از باختر به الیگودرز. ناحیه ای است واقع در جلگه ، هوای آن گرمسیری و س
حومهلغتنامه دهخداحومه .[ م َ ] (اِ) در تداول اطراف و گرداگرد شهر. (از فرهنگ فارسی معین ) : در این مرغزار [ رول ] ناحیتی است اقطاعی و ملکی و حومه ٔ آن باغ است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). حومه ٔ آن نواحی بجه است و هوای آن سردسیر است