حبابلغتنامه دهخداحباب . [ ح َ ] (ع اِ) کوپله . غوزه . غنچه . سوارگ . سوار آب . گنبد آب . آب سوار. فراسیاب . سیاب . غوزه ٔ آب . غنچه ٔ آب . کوپله ٔ آب . گوی . نفّاخة. فقّاعة. سوارک آب . جندعة. (منتهی الارب ). قبک آب . (دهار). فرزند آب . قبه ٔ آب . عسل . سوارگان آب . (مهذب الاسماء). حبیب . (مهذ
حبابلغتنامه دهخداحباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبله ٔ دقاق . از مالک روایت کند. ازدی او را دروغ گو خوانده . دعلج در کتاب غرائب مالک از او نقل کند. (لسان المیزان ج 2 ص 964).
کففرهنگ فارسی معین( ~ .) [ په . ] (اِ.) 1 - انبوهی از حباب - های ریز که به هنگام جوشیدن آب در آن به وجود می آید. 2 - حباب های ریز سفید رنگی که در اثر ترکیب مواد شوینده و آب پدید می آید. ؛ ~ به دهان آوردن کنایه از: سخت خشمگین شدن .
رغوةدیکشنری عربی به فارسیکف , جوش وخروش , حباب هاي ريز , کف کردن , کف بدهان اوردن , کف صابون , کف يا عرق اسب , صابون زدن , هيجان
حبابلغتنامه دهخداحباب . [ ح َ ] (ع اِ) کوپله . غوزه . غنچه . سوارگ . سوار آب . گنبد آب . آب سوار. فراسیاب . سیاب . غوزه ٔ آب . غنچه ٔ آب . کوپله ٔ آب . گوی . نفّاخة. فقّاعة. سوارک آب . جندعة. (منتهی الارب ). قبک آب . (دهار). فرزند آب . قبه ٔ آب . عسل . سوارگان آب . (مهذب الاسماء). حبیب . (مهذ
حبابلغتنامه دهخداحباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبله ٔ دقاق . از مالک روایت کند. ازدی او را دروغ گو خوانده . دعلج در کتاب غرائب مالک از او نقل کند. (لسان المیزان ج 2 ص 964).
حبابلغتنامه دهخداحباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبیر. حلیف بنی امیه . ابن عبدالبر او را در عداد صحابه که در جنگ طائف کشته شدند شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249). طبری پدر او را حبیب نامیده گوید پسر او عرفطه است . ابن فتحون گوید
حبابلغتنامه دهخداحباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جزٔبن عمروبن عامربن عبدرزاح بن ظفر ظفری . برخی او رادر عداد صحابه شمرده اند که بدر و احد را دریافته و در قادسیه کشته شده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249). عسقلانی او را حباب بن جزٔبن ع
حبابلغتنامه دهخداحباب . [ ح َ ] (ع اِ) کوپله . غوزه . غنچه . سوارگ . سوار آب . گنبد آب . آب سوار. فراسیاب . سیاب . غوزه ٔ آب . غنچه ٔ آب . کوپله ٔ آب . گوی . نفّاخة. فقّاعة. سوارک آب . جندعة. (منتهی الارب ). قبک آب . (دهار). فرزند آب . قبه ٔ آب . عسل . سوارگان آب . (مهذب الاسماء). حبیب . (مهذ
حبابلغتنامه دهخداحباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبله ٔ دقاق . از مالک روایت کند. ازدی او را دروغ گو خوانده . دعلج در کتاب غرائب مالک از او نقل کند. (لسان المیزان ج 2 ص 964).
حبابلغتنامه دهخداحباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبیر. حلیف بنی امیه . ابن عبدالبر او را در عداد صحابه که در جنگ طائف کشته شدند شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249). طبری پدر او را حبیب نامیده گوید پسر او عرفطه است . ابن فتحون گوید
حبابلغتنامه دهخداحباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جزٔبن عمروبن عامربن عبدرزاح بن ظفر ظفری . برخی او رادر عداد صحابه شمرده اند که بدر و احد را دریافته و در قادسیه کشته شده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249). عسقلانی او را حباب بن جزٔبن ع