هبلاتلغتنامه دهخداهبلات . [ هَُ ب َ ] (اِخ ) کسانی که از نژاد هبل میباشند. (ناظم الاطباء). اولاد و احفاد هبل که پدر قبیله ای از کلب بود.
عبلاتلغتنامه دهخداعبلات . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَبلة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عبله شود.
ابلادلغتنامه دهخداابلاد. [ اِ ] (ع مص ) چسباندن . دوسانیدن . ملازم گردانیدن کسی را بجائی . || خداوند ستور سست و کند شدن . (منتهی الارب ).
حبلیلغتنامه دهخداحبلی . [ ح ُ لا ] (ع ص ) آبستن . (دهار). باردار. حامل . حامله . || زن ممتلی ازشراب و آب . ج ، حبلیات ، حبالی ، حبالیات : زمانه هر نفسم تازه محنتی زایداگرچه وعده معین شده است حبلی را.ظهیر فاریابی .
خضریاتلغتنامه دهخداخضریات . [ خ ُ ری یا ] (ع اِ) نباتات سبز تر. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : و بر جریب خضریات از تره و پیاز و سیر و غیر آن سه درهم . (تاریخ قم ص 182). و آنک از خضریات و دیگر درختها که در کروم معینه باشد، آنرا حساب نن