حددلغتنامه دهخداحدد. [ ] (اِخ ) (به معنی حدت ) یکی از اولاد اسماعیل میباشد (اول تواریخ ایام 1:30) که در سِفْرِ پیدایش (25:15) حدار خوانده شده است . (قاموس ک
حددلغتنامه دهخداحدد. [ ح َ دَ ] (اِخ ) کوهی است مشرف بر تیماء. ابن السکیت گوید: حدد سرزمین کلب و آنرا از قول کلبی در شرح شعر نابغه یافته است . (معجم البلدان ).
حددلغتنامه دهخداحدد. [ ح َ دَ ] (ع مص ) خشم گرفتن بر... (از منتهی الارب ). || منع. (معجم البلدان ). بازداشت : دونه حدد؛ ای منع. || (ص ) دعوة حدد؛ ای باطلة. || امر حدد؛ ای منیعٌ حرام . (منتهی الارب ).
حدددیکشنری عربی به فارسینوشتن در دور , محدود ومشخص کردن , محدود کردن , منحصرکردن به , تعيين کردن , معين کردن , معلوم کردن , جنبه خاصي قاءل شدن براي , مشخص کردن , ذکرکردن , مخصوصا نام بردن , تصريح کردن , تهديد کردن ترساندن , خبردادن از
ردیابی کمکدارaided trackingواژههای مصوب فرهنگستانردیابی هدف متحرک در زاویه یا ارتفاع یا مسافتی معین با استفاده از سازوکار ردیابی راداری یا لیزری یا بصری یا حرارتی یا ترکیبی از آنها
چَفتۀ هوبَریshoulder arch 1, caernarvon arch 1, square-headed trefoil arch 1, shoulder-headed arch 1واژههای مصوب فرهنگستانصورت ساختهشدۀ قوس هوبَری
قوس هوبَریshoulder arch 2,caernarvon arch 2,square-headed trefoil arch 2,shoulder -headed arch 2واژههای مصوب فرهنگستانقوسی متشکل از سه بخش شامل دو شانه و یک تاج که تاج آن از شانهها آشکارا منفک است
سحددلغتنامه دهخداسحدد. [ س ُ دُ ] (ع ص ) سخت سرکش و نافرمان از مردم و جز آن . (منتهی الارب ). الشدید المارد. (اقرب الموارد).
محددلغتنامه دهخدامحدد. [ م ُ ح َ د دَ ] (ع ص ) تحدید گردیده شده . (ناظم الاطباء). || تیز کرده شده و تیز نوک دار: محدد الرأس ؛ نوک تیز.
محددلغتنامه دهخدامحدد. [ م ُ ح َدْ دِ ] (ع ص ) حد چیزی پدیدکننده . (آنندراج ). کسی که تحدیدمی کند و حد چیزی را معین می نماید. (ناظم الاطباء).- محددالجهات ؛ اطلس فلک . (ناظم الاطباء). فلک نهم که کره ٔ ارض و افلاک دیگر بدان منتهی شود و آن منتهای جهات است .
جسم محددلغتنامه دهخداجسم محدد. [ ج ِ م ِ م ُ ح َدْدِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از آن فلک افلاک است که محدد افلاک باشد. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی ).