حرفیلغتنامه دهخداحرفی . [ ح ُ فی ی ] (ع ص نسبی ) خردل فروش . || توسعاً در اصطلاح مردم بغداد، بقال . (سمعانی ).
حرفیلغتنامه دهخداحرفی . [ ح ُ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن عبیداﷲبن محمد... سمسار حرفی . از اهل بغداد و مکنی به ابوالقاسم است . از ابوبکر احمدبن سلمان ، و حمزةبن محمد دهقان ، و محمدبن حسن بن زیاد النقاش روایت دارد، و ابوالمعالی نبت بن بندار بقال و احمدبن علی بن ثابت خطیب از وی روایت کنند. خطیب او ر
حرفیلغتنامه دهخداحرفی . [ ح ُ ] (اِخ ) موسی بن سهل بن کثیربن سیار الوشاء، مکنی به ابوعمران ، منسوب به حرف از نواحی انبار. از اسماعیل بن غلبة و یزیدبن هارون روایت کند و ابن السماک از وی . وی در ذی قعده ٔ 278 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان ). سمعانی نسبت این م
ارفیلغتنامه دهخداارفی . [ اُ ] (اِخ ) شهر اورفا، بضبط سیاحان ونیزی معاصر سلطان ابوسعید ایلخانی . (تاریخ ادبیات برون ترجمه ٔ حکمت ج 3 ص 423).
ارفیلغتنامه دهخداارفی . [ اُ فی ی ] (ع ص ، اِ) شیر آهو ماده . || شیر خوش بی آمیغ. (منتهی الأرب ). شیر خالص . || پیمایش کننده ٔ زمین . (منتهی الأرب ). ماسح . مسّاح .
شش حرفیلغتنامه دهخداشش حرفی . [ ش َ / ش ِ ح َ ] (ص نسبی ) هر کلمه که دارای شش حرف بود. (ناظم الاطباء). در اصطلاح علم صرف عربی کلمه ای که دارای شش حرف باشد، خواه فعل باشد و خواه اسم . فعل مانند: استنصر، که سه حرف (ن ، ص ، ر) اصلی می باشند. و اسم مانند: سلسبیل و ز
ادغاملغتنامه دهخداادغام . [ اِدْ دِ] (ع مص ) اِدْغام . مدغم شدن حرفی در حرفی . (زوزنی ).درآوردن حرفی را در حرفی یعنی دو حرف را در یکبار بتلفظ درآوردن . (منتهی الارب ). دربردن حرفی در حرفی .
دوحرفیلغتنامه دهخدادوحرفی . [ دُ ح َ ] (ص نسبی ) ثنایی . کلمه ای که دو حرف داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). با دو حرف .
چهارحرفیلغتنامه دهخداچهارحرفی .[ چ َ ح َ ] (ص نسبی ) کلمه ای که از چهار حرف تشکیل شده باشد. مانند: آغوش . رباعی . رجوع به چارحرفی شود.
چارحرفیلغتنامه دهخداچارحرفی .[ ح َ ] (ص نسبی ) کلمه ای که دارای چهار حرف باشد. هرکلمه ای که چارحرف از حروف الفباء در آن باشد. کلمه ٔچارحرفی از قبیل : مادر، بابا، جهان ، زانو و غیره .
شش حرفیلغتنامه دهخداشش حرفی . [ ش َ / ش ِ ح َ ] (ص نسبی ) هر کلمه که دارای شش حرف بود. (ناظم الاطباء). در اصطلاح علم صرف عربی کلمه ای که دارای شش حرف باشد، خواه فعل باشد و خواه اسم . فعل مانند: استنصر، که سه حرف (ن ، ص ، ر) اصلی می باشند. و اسم مانند: سلسبیل و ز
پرحرفیلغتنامه دهخداپرحرفی . [ پ ُ ح َ ] (حامص مرکب ) در تداول عوام ، پرگوئی . بسیارگوئی . روده درازی .- پرحرفی کردن ؛ پرگوئی کردن . روده درازی کردن .پرچانگی کردن .