حرکت طولیlongitudinal motionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی حرکت هواگرد در پاسخ به نیروهای وارد به آن که فقط در محدودۀ صفحۀ تقارن هواگرد صورت میگیرد
حرقتلغتنامه دهخداحرقت . [ ح ُ ق َ ] (ع اِمص ) سوزش . سوختن : ایمن از شر نفس خود بودی در غم حرقت و عذاب جحیم . ناصرخسرو.دُرصفت از تف حرقت زرد شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295). حرقت حُرفت ادب در او رس
حرکتلغتنامه دهخداحرکت . [ ح َ رَ ک َ ] (ع مص ) حَرَکة. جنبش . جنبیدن . مقابل سکون ، آرام ، آرامیدن ، درنگ . تحشحش . حشحشة. کون . ذماء. تقتقة. رکضت . نهضت . مور. تمور. تکان . تکان خوردن . سید جرجانی گوید: حرکت اشغال حیزی است پس از حیزی . و هم او گوید: حرکت خروج از قوه است به فعل بر سبیل تدریج
چارقدلغتنامه دهخداچارقد. [ ق َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که زنان زیر چادر بر سر افکنند. پارچه ای سه گوشه یا چهارگوشه که زنان بر سر بندند. روسری . روپاک . معجر. مقنعه . خمار. نصیف . شالی که آن را دور سر پیچند و سر و گردن را بدان پوشند و ظاهراً مخفف «چادرقد» باشد. و رجوع بچادر شود.
هرکتلغتنامه دهخداهرکت . [ هََ ک ِ ] (ضمیر مبهم مرکب + ضمیر متصل ) هرکه ترا. هرکه ات . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هرک و هرکه شود.
مهاری ریل سومthird rail anchor, third rail anticripperواژههای مصوب فرهنگستانتسمۀ کششی عایقی که ریل سوم را به سازۀ خط متصل میکند تا از حرکت طولی آن جلوگیری کند
وضعیت بلنددورهphugoid, long periodواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن حرکت طولی هواگرد با نوسانهای بلندمدت همراه است متـ . بلنددوره
وضعیت کوتاهدورهshort periodواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن حرکت طولی هواگرد با نوسانهای کوتاهمدت همراه است متـ . کوتاهدوره
طول کوکبلغتنامه دهخداطول کوکب . [ ل ِ ک َ / کُو ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح هیئت ) عبارت از قوسی است از فلک البروج که از اول حمل شروع میشود و بمکان کوکب میرسد و آن را تقویم کوکب نیز نامند چنانکه اگر مکان کوکب حقیقی باشد طول حقیقی خواهد بود و اگر مرئی ب
حرکتلغتنامه دهخداحرکت . [ ح َ رَ ک َ ] (ع مص ) حَرَکة. جنبش . جنبیدن . مقابل سکون ، آرام ، آرامیدن ، درنگ . تحشحش . حشحشة. کون . ذماء. تقتقة. رکضت . نهضت . مور. تمور. تکان . تکان خوردن . سید جرجانی گوید: حرکت اشغال حیزی است پس از حیزی . و هم او گوید: حرکت خروج از قوه است به فعل بر سبیل تدریج
حرکتفرهنگ فارسی عمید۱. تغییر مکان دادن: فردا حرکت خواهم کرد.۲. [مجاز] رفتار: حرکت بیادبانه.۳. جنبش.۴. (ادبی) هریک از سه علامت نوشتاری واکههای کوتاه، شامل -َ ،-ِ، و-ُ.=حرکت انتقالی: (نجوم) حرکتی که کرۀ زمین در مدت ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه دور خورشید انجام میدهد و موجب بهوجود آمدن چهار فصل
حرکتدیکشنری فارسی به انگلیسیact, action, locomotion, motion, move, movement, shake, stir, stroke, wave, wiggle
حرکتلغتنامه دهخداحرکت . [ ح َ رَ ک َ ] (ع مص ) حَرَکة. جنبش . جنبیدن . مقابل سکون ، آرام ، آرامیدن ، درنگ . تحشحش . حشحشة. کون . ذماء. تقتقة. رکضت . نهضت . مور. تمور. تکان . تکان خوردن . سید جرجانی گوید: حرکت اشغال حیزی است پس از حیزی . و هم او گوید: حرکت خروج از قوه است به فعل بر سبیل تدریج
خوش حرکتلغتنامه دهخداخوش حرکت . [ خوَش ْ / خُش ْ ح َ رَ ک َ ] (ص مرکب ) آنکه حرکات و کردار وی قرین لیاقت و شایستگی و نیک باشد. (ناظم الاطباء).
قابلیت حرکتلغتنامه دهخداقابلیت حرکت . [ ب ِ لی ی َ ت ِ ح َ رَ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) قابل حرکت بودن . پذیرای حرکت بودن .
واحد مقدار حرکتلغتنامه دهخداواحد مقدار حرکت .[ ح ِ دِ م ِ رِ ح َ رَ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش حرکت اجسام به کار میرود. واحد مقدار حرکت در دستگاه .S.G.C گرم سانتیمتر در ثانیه
بیدحرکتلغتنامه دهخدابیدحرکت . [ ح َ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان همایجان در بخش اردکان شهرستان شیراز با 119 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).