حریق خواستهprescribed fire, prescribed burn, controlled burning, controlled fireواژههای مصوب فرهنگستانسوزاندن عمدی مواد سوختنی زمینهای بکر در حالت طبیعی یا تغییریافتۀ آنها در شرایط محیطی خاص
حرکلغتنامه دهخداحرک . [ ح َ رِ ] (ع ص ) غلام ٌ حرک ؛ نوچه ٔ سبک تیزخاطر. (منتهی الارب ). جوان چست و زیرک .
حرقلغتنامه دهخداحرق . [ ح َ ] (ع مص ) سوزانیدن . سوزاندن . سوختن . سوزش . سوز. (دهار) : چه باک دارد با حرز حزم او عاقل که حرق و غرق پذیرد ز کار آتش و آب .به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادندترا بطبع مطیع و مسخر آتش و آب . مسعودسعد.</
حرقلغتنامه دهخداحرق . [ ح َ رَ ] (ع اِ) آتش یا زبانه ٔآتش . || سوختگی جامه از کوفتن گازر. سوختگی که جامه را افتد در کوفتن . (مهذب الاسماء). || آنچه نخل را به وی گشن دهند. (منتهی الارب ).
دستورنامۀ حریق خواستهburning prescriptionواژههای مصوب فرهنگستانفهرست یا گزارشی مکتوب که در آن اهداف حریق خواسته تعیین شده است
اولویتبندی حریق خواستهburning priority ratingواژههای مصوب فرهنگستانتعیین ضرورت و زمان حریق خواسته با ارزیابی مواد قابلاشتعال
حریق خواستۀ مدیریتشدهprescribed managed fireواژههای مصوب فرهنگستانحریقی که مدیریت جنگل آن را برای رسیدن به اهداف خاص ایجاد میکند
قطعۀ حریق خواستهburning blockواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای که شرایط یکدستی ازلحاظ توده و مواد قابلاشتعال داشته باشد و در آن حریق خواسته ایجاد شود
دارماندسوزیslash burnواژههای مصوب فرهنگستانایجاد حریق خواسته برای از بین بردن دارماندهای انباشته بر سطح جنگل
الگوی گیرانشignition patternواژههای مصوب فرهنگستانشیوۀ شروع حریق در عملیات اطفای حریق یا حریق خواسته
خط سوختهblack lineواژههای مصوب فرهنگستانمرزی که پیش از شروع حریق خواسته با سوزاندن مواد قابلاشتعال زمینهای بکر برای جلوگیری از سرایت حریق ایجاد میشود
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) گزنه . انجره . قریس . قریص . بنات النار .- حریق املس . رجوع به این کلمه شود.
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح َ ] (اِخ ) رودیست که به بحر خزر ریزد و محل صید ماهی است . (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 23). رجوع به حریف رود شود.
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح َ ] (ع اِ) آتش سوز. (ربنجنی ).آتش ْسوزان . (دهار) (ترجمان عادل بن علی ) : یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دوستت باد حریق دشمنت غیشه و نال . رودکی . || سوزش . || سوخته ٔ به آتش . ج ، حَرقی ̍. سوخته شده .
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) گزنه . انجره . قریس . قریص . بنات النار .- حریق املس . رجوع به این کلمه شود.
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح َ ] (اِخ ) رودیست که به بحر خزر ریزد و محل صید ماهی است . (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 23). رجوع به حریف رود شود.
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح َ ] (ع اِ) آتش سوز. (ربنجنی ).آتش ْسوزان . (دهار) (ترجمان عادل بن علی ) : یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دوستت باد حریق دشمنت غیشه و نال . رودکی . || سوزش . || سوخته ٔ به آتش . ج ، حَرقی ̍. سوخته شده .
دیرالحریقلغتنامه دهخدادیرالحریق . [ دَ رُل ْ ح َ ] (اِخ ) در وجه تسمیه ٔ آن چنین گویند که در آنجا مردمی سوختند و سپس در همانجا مدفون شدند و دیری بنا کردند و این دیر در حیره است و دیری قدیمی است . (از معجم البلدان ).