سُلsolواژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که در آن ذرات کلوئیدی در بستری از جنس گاز یا مایع یا جامد پراکنده باشد
فرایند سُلـ ژلsol-gel processواژههای مصوب فرهنگستانفرایند انتقال پراکنهای از ذرات کلوئیدی به حالت ژل
حصوللغتنامه دهخداحصول . [ ح ُ ] (ع مص ) حاصل شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بحاصل آمدن . بحاصل شدن . به دست آمدن . حاصل گردیدن . پیدا شدن . (دهار). باقی ماندن . (آنندراج ) : اقوال پسندیده مدروس گشته ... و عالم غدار... بحصول این ابواب تازه روی و خندان . (کلیله و د
رهیافت حصول اطمینانassurance approachواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ روشهای حصول اطمینان که براساس وجوه مورد بررسی تعیین میشود
عنصر حصول اطمینانassurance elementواژههای مصوب فرهنگستانفرایند یا فعالیتی در شیوۀ حصول اطمینان که نتایج حصول اطمینان را مشخص میکند
مرجع حصول اطمینانassurance authorityواژههای مصوب فرهنگستانسازمان یا شخص مسئول انتخاب و پیادهسازی «رهیافت حصول اطمینان»
مؤلفۀ حصول اطمینانassurance componentواژههای مصوب فرهنگستانمعرف مجموعهالزاماتی که پدیدآور و ارزیاب باید در زمینۀ امنیت رعایت کنند
بازرسی کشور صاحبپرچمflag state controlواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بازرسی که هدف از آن حصول اطمینان از انطباق داشتن گواهی ثبت با پرچم است
زمان تمامقرمزall-red intervalواژههای مصوب فرهنگستانمدتزمانی که تمامی چراغهای یک تقاطع برای حصول اطمینان بیشتر از تخلیۀ کامل آن تقاطع قرمز باشد
حضور و غیابroll call 2واژههای مصوب فرهنگستانخواندن اسامی تمام خدمه و مسافران برای بررسی و حصول اطمینان از حضور آنها در محل استقرار
ضوابط عامcommon criteriaواژههای مصوب فرهنگستانضوابطی جامع و سختگیرانه برای تعیین کارایی امنیتی و حصول اطمینان از عملکرد سامانهها و محصولات
آزمایش دورهایin-date-test, IDT, periodic testواژههای مصوب فرهنگستانآزمایش تجهیزات ترمز هوای واگنها در بازههای زمانی معین، برای حصول اطمینان از عملکرد درست آنها
حصوللغتنامه دهخداحصول . [ ح ُ ] (ع مص ) حاصل شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بحاصل آمدن . بحاصل شدن . به دست آمدن . حاصل گردیدن . پیدا شدن . (دهار). باقی ماندن . (آنندراج ) : اقوال پسندیده مدروس گشته ... و عالم غدار... بحصول این ابواب تازه روی و خندان . (کلیله و د
حصولدیکشنری فارسی به انگلیسیachievement, acquirement, acquisition, accomplishment, attainment, availability, obtainment
حصوللغتنامه دهخداحصول . [ ح ُ ] (ع مص ) حاصل شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بحاصل آمدن . بحاصل شدن . به دست آمدن . حاصل گردیدن . پیدا شدن . (دهار). باقی ماندن . (آنندراج ) : اقوال پسندیده مدروس گشته ... و عالم غدار... بحصول این ابواب تازه روی و خندان . (کلیله و د
محصوللغتنامه دهخدامحصول . [ م َ] (ع ص ، اِ) حاصل شده . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). گردآمده . (ناظم الاطباء). نتیجه . حاصل : محصول آن حرکت آن بود که سلطان را کلفت معاودت و مشقت مراجعت تحمل بایست کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 211).ما
نامحصوللغتنامه دهخدانامحصول . [ م َ ] (ص مرکب ) به دست نیامده . تحصیل ناشده . حاصل نشده : هیچ مقصود مفقود نماند و هیچ مأمول نامحصول نگردد. (سندبادنامه ص 64).
محصولدیکشنری عربی به فارسیمحصول , چيدن , گيسو را زدن , سرشاخه زدن , حاصل دادن , چينه دان , ثمر دادن , واگذارکردن , ارزاني داشتن , بازده , حاصل , تسليم کردن يا شدن