حدردلغتنامه دهخداحدرد. [ ح َ رَ ] (اِخ ) ابن ابی حدردبن عمیر اسلمی ، مکنی به ابوخراش مدنی . (الاصابة قسم اول ج 1 ص 331) (قاموس الاعلام ترکی ).
حضرتلغتنامه دهخداحضرت . [ ح َ رَ ] (اِخ ) از القاب خدا : ... خبر داد از زهری از انس از رسول صلی اﷲ علیه و سلم از جبرئیل از حضرت که گفتی من با بنده آن کنم که بمن گمان برد... (کیمیای سعادت ).
حضرتلغتنامه دهخداحضرت . [ ح َ رَ ] (اِخ ) لقب حضرت محمد (ص ) : و بنده خواست کی این مضمون با انساب و تواریخ عرب و حضرت و ائمه ٔ دین مبین رضوان اﷲ علیهم درپیوندد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 113).
مرسافرهنگ نامها نامی دخترانه و عربی است و معنی آن ثابت ، استوار ، پابرجا می باشد. به روایتی نام مادر حضرت مریم به زبان عبری. نام مادر حضرت مریم. ضمنا م/رسا هم خوانده میشود
حضرتلغتنامه دهخداحضرت . [ ح َ رَ ] (اِخ ) از القاب خدا : ... خبر داد از زهری از انس از رسول صلی اﷲ علیه و سلم از جبرئیل از حضرت که گفتی من با بنده آن کنم که بمن گمان برد... (کیمیای سعادت ).
حضرتلغتنامه دهخداحضرت . [ ح َ رَ ] (اِخ ) لقب حضرت محمد (ص ) : و بنده خواست کی این مضمون با انساب و تواریخ عرب و حضرت و ائمه ٔ دین مبین رضوان اﷲ علیهم درپیوندد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 113).
حضرتلغتنامه دهخداحضرت . [ ح َ رَ ] (ع مص ) حضور. مقابل غیبت ، غیاب : مانع از خدمت وعایق از حضرت این حال بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- بحضرت ، در حضرت ؛ بحضور : تا باز سخن سیستان رفت بحضرت امیرالمؤمنین هارون الرشید.
حضرتفرهنگ فارسی عمید۱. عنوانی احترامآمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته یا نوشته میشود.۲. [قدیمی] نزدیکی؛ قرب.۳. [قدیمی] پیشگاه؛ حضور.٤. [قدیمی] پایتخت.⟨ حضرت سبحان: خداوند پاک و منزه از هر عیب و نقص.
حضرتلغتنامه دهخداحضرت . [ ح َ رَ ] (اِخ ) از القاب خدا : ... خبر داد از زهری از انس از رسول صلی اﷲ علیه و سلم از جبرئیل از حضرت که گفتی من با بنده آن کنم که بمن گمان برد... (کیمیای سعادت ).
حضرتلغتنامه دهخداحضرت . [ ح َ رَ ] (اِخ ) لقب حضرت محمد (ص ) : و بنده خواست کی این مضمون با انساب و تواریخ عرب و حضرت و ائمه ٔ دین مبین رضوان اﷲ علیهم درپیوندد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 113).
حضرتلغتنامه دهخداحضرت . [ ح َ رَ ] (ع مص ) حضور. مقابل غیبت ، غیاب : مانع از خدمت وعایق از حضرت این حال بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- بحضرت ، در حضرت ؛ بحضور : تا باز سخن سیستان رفت بحضرت امیرالمؤمنین هارون الرشید.
کلاته حضرتلغتنامه دهخداکلاته حضرت . [ ک َ ت ِ ح َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یوسف آباد پائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. محلی جلگه ای و معتدل است با 465 تن سکنه آب آنجا از قنات محصول زیره و شغل مردم زراعت ، مالداری و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی