حظیظلغتنامه دهخداحظیظ.[ ح َ ] (ع ص ) بهره مند. (دهار). بابهره . حظی . || بادولت . (دهار). دولتی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). بابخت . بختیار. بخت مند. (منتهی الارب ). بخت ور. حظی . خداوند روزی . غنی دولتمند. (اقرب الموارد).
حظیظفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهرهمند، بهرهور، متمتع ≠ بیبهره ۲. کامروا، کامیاب، محظوظ ≠ ناکام، ناکامروا
دوران تاریکDark Agesواژههای مصوب فرهنگستاندورههای بلافصل بعد از سقوط تمدنها یا زمانیکه مدارک باستانشناختی مربوط به آن، در مقایسه با ادوار پیشین، به دورهای از انحطاط اشاره دارد
یالهای چندگانهmultiple edgesواژههای مصوب فرهنگستاندو یا چند یال که دو رأس گراف مفروض را به هم وصل کنند
حجزلغتنامه دهخداحجز. [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . منع کردن . (منتهی الارب ). دور کردن (آنندراج ). || در میان دو چیز درآمدن . (منتهی الارب ). || شتر را نشانیده ، سپل بر میان وی بستن برای علاج . (منتهی الارب ). نشانیدن شتر و بستن رسن در دو پای و میان او تا علاج جراحت پشت او کرده شود. (آنندراج ).
متمتعفرهنگ مترادف و متضادبرخوردار، بهرهور، بهرهمند، حظیظ، رستیخوار، کامران، کامیاب، متلذذ، متنعم، مستفید، منتفع ≠ بینصیب، محروم
محتظیلغتنامه دهخدامحتظی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) بهره مند و دولتی . (آنندراج ). بهره مند و نیکبخت و دولتمند. (ناظم الاطباء). حظی . حظیظ. محظوظ. (منتهی الارب ) : و او را دقایق علم و حکمت تعلیم و تلقین کند و به عدل و فضل محتظی و متوفر گرداند. (سندبادنامه ص <span class="hl" di
بختمندلغتنامه دهخدابختمند. [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) که بخت دارد. دارای بخت و صاحب طالع نیک . (ناظم الاطباء). مردی دولتی . حظی . محظوظ. بخت ور. بختیار. دولتی . حظیظ. مجدود. مرغب . (منتهی الارب ). بختاور.(آنندراج ). جدید. منأف . (منتهی الارب ) : الا گر بختمند و هوشیاری <
حظیلغتنامه دهخداحظی . [ ح َ ظی ی ](ع ص ) حظیظ. مرد دولتی . بخت مند. بختور. بختیار. حظ.محظوظ. (منتهی الارب ). || بهره مند. (دهار). || مرد باقدر. (منتهی الارب ). صاحب منزلت و نام . (غیاث ). || (اِ) اسب هشتم در مسابقت . (مهذب الاسماء). اسب هشتم از ده یا دوازده اسب رهان در عرب . صاحب غیاث اللغات
محظوظلغتنامه دهخدامحظوظ. [ م َ ] (ع ص ) رجل محظوظ و حظیظ و حظی ؛ مرد بخت مند و دولتی . (منتهی الارب ). مرد بخت مند ودارای بهره از روزی و رزق . (ناظم الاطباء). دولتی . بهره مند. بهرمند. برخوردار. متمتع. (یادداشت مرحوم دهخدا). بختور. (غیاث ) (آنندراج ). کامیاب : با دو