حیقاللغتنامه دهخداحیقال . (ع مص ) حوقلة. حوقال . بازماندن پیر از جماع بسبب پیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : یا قوم قد حوقلت او دنوت و بعد حیقال الرجال موت .رجوع به حوقلة و حوقال شود.
عقالدیکشنری عربی به فارسیلنگيدن , شليدن , لنگ لنگان راه رفتن , دست وپاي کسي را بستن , مانع حرکت شدن , زنجير , پابند
عقالفرهنگ فارسی عمید۱. بندی که اعراب کوفیه را با آن به سر خود میبندند.۲. [قدیمی] زانوبند شتر؛ ریسمانی که با آن زانوی شتر را میبندند.
حقیلةلغتنامه دهخداحقیلة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) گندم درازخوشه . و نام دیگر آن مبارکه است . گندم درازشاخ . (مهذب الاسماء). || آب تره در روده ها. حقال . حقل . ج ، حقائل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خرمای تباه که فروریزد از درخت . (منتهی الارب ).