حقیقتلغتنامه دهخداحقیقت . [ ح َ قی ق َ ] (اِخ ) سیدشاه بن سیدعرب شاه . از علما و شعرای متأخر هندوستان است .وفات او در اوائل مائه ٔ سیزدهم بمدرس بوده است . او راست : کتاب تحفةالعجم و کتاب خزینةالامثال و کتاب هشت گلگشت و غیره و بزبان اردو نیز او را دیوانی است .
حقیقتلغتنامه دهخداحقیقت . [ ح َقی ق َ ] (ع اِ) چیزی که بطور قطع و یقین ثابت است . حقیقت اسم است برای چیزی که در محل خود مستقر باشد. (از تعریفات جرجانی ). تاء در حقیقت برای تأنیث نیست بلکه برای نقل از صفت به اسم است مانند تاء علامت .- حقیقت شدن ؛ ثابت شدن . محقق شد
حقیقتفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که دارای وجود خارجی است: رؤیاهایم به حقیقت مبدل شد.۲. چیزی که با واقعیت سازگار است: من حقیقت را گفتم.۳. (صفت) سخن درست: حقیقت تلخ است.۴. اصل و ذات هرچیز.۵. (اسم مصدر) صدق؛ راستی؛ درستی.۶. (قید) بهراستی؛ بهدرستی.۷. (اسم مصدر) [مقابلِ مجاز] (ادبی) بیان کرد
جوش و خروشلغتنامه دهخداجوش و خروش . [ ش ُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمرکب ) داد و فریاد و هیاهو برای پیشرفت امری . || غلیان و صدایی که از آن برخیزد : خمها همه در جوش و خروشند ز مستی وآن می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است .حافظ.
نعمتلغتنامه دهخدانعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت اﷲ نار نولی (سید...) از پارسی گویان قرن یازدهم هند است و به روایت صبح گلشن «فقیری صافی مشرب بود و در عهد سلطنت شاهجهان دلق تجرید در بر کرده » و در زمان پادشاهی عالمگیر به سال 1077 هَ . ق . درگذشت . او راست :
آمیغلغتنامه دهخداآمیغ. (ن مف مرخم ) در کلمات مرکبه چون زهرآمیغ و نوش آمیغ و مانند آن ،آمیخته و ممزوج و آمیز باشد : همه به تنبل و رنگ است بازگشتن اوشرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود. رودکی .ای از این جوربد، زمانه ٔ شوم همه شادی ّ
حقیقتلغتنامه دهخداحقیقت . [ ح َقی ق َ ] (ع اِ) چیزی که بطور قطع و یقین ثابت است . حقیقت اسم است برای چیزی که در محل خود مستقر باشد. (از تعریفات جرجانی ). تاء در حقیقت برای تأنیث نیست بلکه برای نقل از صفت به اسم است مانند تاء علامت .- حقیقت شدن ؛ ثابت شدن . محقق شد
حقیقتلغتنامه دهخداحقیقت . [ ح َ قی ق َ ] (اِخ ) سیدشاه بن سیدعرب شاه . از علما و شعرای متأخر هندوستان است .وفات او در اوائل مائه ٔ سیزدهم بمدرس بوده است . او راست : کتاب تحفةالعجم و کتاب خزینةالامثال و کتاب هشت گلگشت و غیره و بزبان اردو نیز او را دیوانی است .
حقیقتلغتنامه دهخداحقیقت . [ ح َقی ق َ ] (ع اِ) چیزی که بطور قطع و یقین ثابت است . حقیقت اسم است برای چیزی که در محل خود مستقر باشد. (از تعریفات جرجانی ). تاء در حقیقت برای تأنیث نیست بلکه برای نقل از صفت به اسم است مانند تاء علامت .- حقیقت شدن ؛ ثابت شدن . محقق شد
حقیقتفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که دارای وجود خارجی است: رؤیاهایم به حقیقت مبدل شد.۲. چیزی که با واقعیت سازگار است: من حقیقت را گفتم.۳. (صفت) سخن درست: حقیقت تلخ است.۴. اصل و ذات هرچیز.۵. (اسم مصدر) صدق؛ راستی؛ درستی.۶. (قید) بهراستی؛ بهدرستی.۷. (اسم مصدر) [مقابلِ مجاز] (ادبی) بیان کرد
درحقیقتلغتنامه دهخدادرحقیقت . [ دَ ح َ ق َ ] (ق مرکب ) فی الواقع. (آنندراج ). براستی و درستی . یقیناً. فی الحقیقه . (ناظم الاطباء).
حقیقتلغتنامه دهخداحقیقت . [ ح َ قی ق َ ] (اِخ ) سیدشاه بن سیدعرب شاه . از علما و شعرای متأخر هندوستان است .وفات او در اوائل مائه ٔ سیزدهم بمدرس بوده است . او راست : کتاب تحفةالعجم و کتاب خزینةالامثال و کتاب هشت گلگشت و غیره و بزبان اردو نیز او را دیوانی است .
حقیقتلغتنامه دهخداحقیقت . [ ح َقی ق َ ] (ع اِ) چیزی که بطور قطع و یقین ثابت است . حقیقت اسم است برای چیزی که در محل خود مستقر باشد. (از تعریفات جرجانی ). تاء در حقیقت برای تأنیث نیست بلکه برای نقل از صفت به اسم است مانند تاء علامت .- حقیقت شدن ؛ ثابت شدن . محقق شد
پختگان حقیقتلغتنامه دهخداپختگان حقیقت . [ پ ُ ت َ ن ِ ح َ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانایان اسرار. واصلان حق . (تتمه ٔ برهان ).
بی حقیقتلغتنامه دهخدابی حقیقت . [ ح َ قی ق َ ] (ص مرکب ) ناراست و ناخالص . (آنندراج ). || بی وفا. || ناسپاس . || نمک بحرام . || بطور نادرستی . (ناظم الاطباء).