حلقه داملغتنامه دهخداحلقه دام . [ ح َ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) دامی باشد که از موی دم اسب سازند و بر سر راه کبک گذارند تا پای او بر آن بند شود. (برهان ) (آنندراج ). || روپاکی نیز گویند که آنرا مانند دام بافته باشند. (برهان ).
حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ ] (اِخ ) (بمعنی حصه و نصیب ) یکی از شهرهای لاویان که بواسطه اشیر منسوب بود و گویا همان یرقه حالیه باشد و آن دهی است که بمسافت هفت میل بشمال شرقی عکا واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ح َ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودحله ٔ بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیرو مرطوب . دارای 150 تن سکنه میباشد. از رودحله مشروب میشود. محصولاتش غلات ، اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (فره
دانه جویلغتنامه دهخدادانه جوی . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) دانه جو. پژوهنده ٔ دانه . متجسس دانه : از دانه ببرکه حلقه ٔ دام بر گردن مرغ دانه جوی است .حمیدالدین بلخی .
سرحلقهلغتنامه دهخداسرحلقه . [ س َ ح َ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) سردار جماعت . (آنندراج ). پیشوا. رئیس : در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سرحلقه ٔ رندان جهان باش . حافظ.گر حلقه ٔ دام است وگر حلق
کلوتهلغتنامه دهخداکلوته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) کلاهی را گویند گوشه دار و پر پنبه که بیشتر بجهت طفلان دوزند و گوشه های آن را در زیر چانه ٔ ایشان بندند. (برهان ). کلاهی که پنبه دار باشد و گوش اطفال را بپوشد و بعضی درویشان نیز بر سر گیرند. (آنندراج ). کلوته . ک
چشمهلغتنامه دهخداچشمه . [ چ َ /چ ِ م َ / م ِ ] (اِ) جائی که آنجا آب جوشد و روان شود. (برهان ). بمعنی چشم-ه ٔ آب معروف است . (انجمن آرا). چشمه ٔ آب که منبع آب است . (آنندراج ). آنجایی از زمین که از آنجا آب جوشد و روان شود. (نا
حلقةلغتنامه دهخداحلقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) حلقه . هر چیز مدور بشکل دایره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز گرد چون حلقه ٔ آهن و حلقه ٔ نقره و حلقه ٔ طلا. || مردمی که گرد هم دائره وار اجتماع کنند. (از اقرب الموارد) : در حلقه ٔ ما ز راه افسوس گه رقص کند گ
حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ ] (اِخ ) (بمعنی حصه و نصیب ) یکی از شهرهای لاویان که بواسطه اشیر منسوب بود و گویا همان یرقه حالیه باشد و آن دهی است که بمسافت هفت میل بشمال شرقی عکا واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ح َ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودحله ٔ بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیرو مرطوب . دارای 150 تن سکنه میباشد. از رودحله مشروب میشود. محصولاتش غلات ، اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (فره
حلقهفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز گرد و دایرهشکل: حلقههای زنجیر.۲. نوعی انگشتر ساده که بهویژه به نشانۀ نامزدی یا متٲهل بودن بهدست میکنند.۳. واحد شمارش برخی چیزهای گرد: یک حلقه لاستیک، دو حلقه چاه، یک حلقه فیلم.٤. [مجاز] گروهی که دور هم جمع میشوند؛ انجمن؛ محفل.٥. وسیلهای لولادار و چکشمانند بر
پیازحلقهلغتنامه دهخداپیازحلقه . [ ح َ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) طباخان ولایت (ایران ) پیاز را حلقه حلقه کرده می پزند. وحید در صفت طباخ : دارم چشمی به روی جانان چون چشم پیازحلقه حیران .(آنندراج ).
حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ ] (اِخ ) (بمعنی حصه و نصیب ) یکی از شهرهای لاویان که بواسطه اشیر منسوب بود و گویا همان یرقه حالیه باشد و آن دهی است که بمسافت هفت میل بشمال شرقی عکا واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ح َ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودحله ٔ بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیرو مرطوب . دارای 150 تن سکنه میباشد. از رودحله مشروب میشود. محصولاتش غلات ، اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (فره
سرحلقهلغتنامه دهخداسرحلقه . [ س َ ح َ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) سردار جماعت . (آنندراج ). پیشوا. رئیس : در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سرحلقه ٔ رندان جهان باش . حافظ.گر حلقه ٔ دام است وگر حلق
حلقهفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز گرد و دایرهشکل: حلقههای زنجیر.۲. نوعی انگشتر ساده که بهویژه به نشانۀ نامزدی یا متٲهل بودن بهدست میکنند.۳. واحد شمارش برخی چیزهای گرد: یک حلقه لاستیک، دو حلقه چاه، یک حلقه فیلم.٤. [مجاز] گروهی که دور هم جمع میشوند؛ انجمن؛ محفل.٥. وسیلهای لولادار و چکشمانند بر