خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حلول
/holul/
معنی
۱. آغاز؛ شروع: حلول سال نو.
٢. وارد شدن شیئی در شیء دیگر.
٣. داخل شدن روح کسی در بدن دیگری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تناسخ
۲. طلوع، ظهور
۳. تراوش، رسوخ، نفود
۴. فرا رسیدن، آغازشدن
فعل
بن گذشته: حلول کرد
بن حال: حلول کن
دیکشنری
immanence
-
جستوجوی دقیق
-
حلول
لغتنامه دهخدا
حلول . [ ح ُ ] (ع مص ) گذشتن مهلت وام و واجب شدن ادای آن . (منتهی الارب ).- حلول اجل ؛ درآمدن وقت . رسیدن وعده ٔ چیزی . (آنندراج ). || رسیدن هدی [ قربانی ] بجایی که کشتن وی آنجا روا بود. (از منتهی الارب ). رسیدن قربانی به موضع قربان شدن . (از آنندرا...
-
حلول
واژگان مترادف و متضاد
۱. تناسخ ۲. طلوع، ظهور ۳. تراوش، رسوخ، نفود ۴. فرا رسیدن، آغازشدن
-
حلول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] holul ۱. آغاز؛ شروع: حلول سال نو.٢. وارد شدن شیئی در شیء دیگر.٣. داخل شدن روح کسی در بدن دیگری.
-
حلول
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرود آمدن در جایی ، وارد شدن به کسی . 2 - داخل شدن روح کسی در کس دیگر.
-
حلول
دیکشنری فارسی به انگلیسی
immanence
-
واژههای مشابه
-
حلول کردن
واژگان مترادف و متضاد
فرود آمدن، وارد شدن
-
حلول کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
incarnate
-
حلول روح در بدن دیگر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
reincarnation
-
روح کسی در بدن دیگری حلول کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
reincarnate
-
حلول کردن روح کسی در بدن دیگر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
reincarnate
-
واژههای همآوا
-
هلول
لغتنامه دهخدا
هلول . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان ساوه که 238 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله ، انار، انجیر و پنبه و کاردستی مردم بافتن گلیم و جاجیم است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
جستوجو در متن
-
يَحِلَّ
فرهنگ واژگان قرآن
که حلول کند (حلول به معناي اقامت و استقرار در مکان است )