حومهلغتنامه دهخداحومه . [ م ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های حومه ٔ شهرستان گلپایگان است . این دهستان در باختر شهرستان گلپایگان واقع شده و حدود آن بشرح زیر است : از شمال بخاک خمین ، از جنوب به پشتکوه . از خاور به گلپایگان و از باختر به الیگودرز. ناحیه ای است واقع در جلگه ، هوای آن گرمسیری و س
حومهلغتنامه دهخداحومه .[ م َ ] (اِ) در تداول اطراف و گرداگرد شهر. (از فرهنگ فارسی معین ) : در این مرغزار [ رول ] ناحیتی است اقطاعی و ملکی و حومه ٔ آن باغ است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). حومه ٔ آن نواحی بجه است و هوای آن سردسیر است
حومةلغتنامه دهخداحومة. [ ح َ م َ ] (اِ) معظم آب دریا و سخت ترین جای آن . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). و همچنین است حومه ٔ ماء و حومه ٔ رمل و حومه ٔ قتال و غیره . ج ، حومات . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || حرب گاه . (مهذب الاسماء). جای قتال . (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).
سفر حومهـ شهریcommuteواژههای مصوب فرهنگستانسفر برای مراجعه به منزل یا رفتن به محل کار از حومه به داخل شهر یا برعکس
مسافر حومهـ شهریcommuterواژههای مصوب فرهنگستانمسافری که برای مراجعه به منزل یا رفتن به محل کار خود از حومه به داخل شهر یا برعکس سفر میکند
حومهلغتنامه دهخداحومه . [ م ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های حومه ٔ شهرستان گلپایگان است . این دهستان در باختر شهرستان گلپایگان واقع شده و حدود آن بشرح زیر است : از شمال بخاک خمین ، از جنوب به پشتکوه . از خاور به گلپایگان و از باختر به الیگودرز. ناحیه ای است واقع در جلگه ، هوای آن گرمسیری و س
حومهلغتنامه دهخداحومه .[ م َ ] (اِ) در تداول اطراف و گرداگرد شهر. (از فرهنگ فارسی معین ) : در این مرغزار [ رول ] ناحیتی است اقطاعی و ملکی و حومه ٔ آن باغ است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). حومه ٔ آن نواحی بجه است و هوای آن سردسیر است
حومهلغتنامه دهخداحومه . [ م ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های حومه ٔ شهرستان گلپایگان است . این دهستان در باختر شهرستان گلپایگان واقع شده و حدود آن بشرح زیر است : از شمال بخاک خمین ، از جنوب به پشتکوه . از خاور به گلپایگان و از باختر به الیگودرز. ناحیه ای است واقع در جلگه ، هوای آن گرمسیری و س
حومهلغتنامه دهخداحومه .[ م َ ] (اِ) در تداول اطراف و گرداگرد شهر. (از فرهنگ فارسی معین ) : در این مرغزار [ رول ] ناحیتی است اقطاعی و ملکی و حومه ٔ آن باغ است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). حومه ٔ آن نواحی بجه است و هوای آن سردسیر است
مرحومهلغتنامه دهخدامرحومه . [ م َ م َ] (از ع ، ص ) مرحومة. رجوع به مرحومة و مرحوم شود.- امت مرحومه ؛ مسلمانان . مسلمین . ملت اسلام .|| مغفوره . رجوع به مرحوم شود. || زن فوت شده و مرده . (ناظم الاطباء).
همت آباد حومهلغتنامه دهخداهمت آباد حومه . [ هَِ م ْ م َ دِ حُوم ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش زرند شهرستان کرمان که 100 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ،پسته و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
اکبرآباد حومهلغتنامه دهخدااکبرآباد حومه . [ اَ ب َ دِ م َ ](اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان فسا. سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آنجا غلات و پنبه و راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).