حکامتلغتنامه دهخداحکامت . [ ح َ م َ ] (ع مص ) حکامة.محکم کار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || حکیم شدن . حکیم گردیدن . (منتهی الارب ).
اقامتلغتنامه دهخدااقامت . [ اِ م َ ] (ع مص ) ضیافت شخصی که از جای واردشود و با لفظ فرستادن استعمال نمایند. (آنندراج ).- اقامت فرستادن : شب از مهتاب بالش باج میدادبهر منزل اقامت میفرستاد. اشرف (از آنندراج ).چون آمدم بدهر فرستاد آ
اقامتفرهنگ فارسی عمید۱. در جایی ماندن.۲. (اسم) اجازۀ کشور بیگانه برای ماندن در آن.۳. [قدیمی] برپا داشتن.⟨ اقامتِ نماز کردن: [قدیمی] برپا داشتن نماز.