خالدارلغتنامه دهخداخالدار. (نف مرکب ) آنکه خال دارد. صاحب خال . مرقش . اشیم . منقط : ز لعل خالدار گلرخان بیدل مباش ایمن بلای جان بود با هم چو آمیزد می و افیون .بیدل (از آنندراج ).
خالدار ضرومیلغتنامه دهخداخالدار ضرومی . (اِخ ) وی از مشاهیر خطاطین است و در خطوط متنوعه مهارت زیاد داشت . تاریخ وفات وی به سال 1040 میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2015).
الماس خالدارلغتنامه دهخداالماس خالدار. [ اَ س ِ ] (ترکیب وصفی ) الماسی که داغ سیاه یا سرخ داشته باشد و پسین را بسیار بدیمن شمارند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : نقش داغ عیب باشد لوحهای ساده راقیمتش نازل شود الماس چون شد خالدار.صائب (از بهار عجم ).<
پیراهن خالدارpolka dot jerseyواژههای مصوب فرهنگستاندر دور فرانسه، پیراهنی سفید با خالهای قرمز که در پایان هر مرحله به پیشتاز ردهبندی کوهستان اعطا میشود و او آن را در مرحلة بعد به تن میکند
ریش بز خالدارلغتنامه دهخداریش بز خالدار. [ ب ُ زِ ] (اِ مرکب ) شنگ . الاله شنگ . اذناب الخیل . لحیةالتیس . ریش بز. (یادداشت مؤلف ).
خالدارآبادلغتنامه دهخداخالدارآباد. (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 57 هزارگزی باختر مهاباد و 1500 گزی باختر شوسه ٔ خانه به نقده . ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل ولی مالاریائی ، دارا
خالدار ضرومیلغتنامه دهخداخالدار ضرومی . (اِخ ) وی از مشاهیر خطاطین است و در خطوط متنوعه مهارت زیاد داشت . تاریخ وفات وی به سال 1040 میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2015).
الماس خالدارلغتنامه دهخداالماس خالدار. [ اَ س ِ ] (ترکیب وصفی ) الماسی که داغ سیاه یا سرخ داشته باشد و پسین را بسیار بدیمن شمارند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : نقش داغ عیب باشد لوحهای ساده راقیمتش نازل شود الماس چون شد خالدار.صائب (از بهار عجم ).<
پیراهن خالدارpolka dot jerseyواژههای مصوب فرهنگستاندر دور فرانسه، پیراهنی سفید با خالهای قرمز که در پایان هر مرحله به پیشتاز ردهبندی کوهستان اعطا میشود و او آن را در مرحلة بعد به تن میکند
frecklesدیکشنری انگلیسی به فارسیfreckles، خال، کک مک، لک صورت، لکه، دارای کک مک کردن، خالدار شدن، خالدار کردن
خالدار ضرومیلغتنامه دهخداخالدار ضرومی . (اِخ ) وی از مشاهیر خطاطین است و در خطوط متنوعه مهارت زیاد داشت . تاریخ وفات وی به سال 1040 میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2015).
خالدارآبادلغتنامه دهخداخالدارآباد. (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 57 هزارگزی باختر مهاباد و 1500 گزی باختر شوسه ٔ خانه به نقده . ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل ولی مالاریائی ، دارا
ریش بز خالدارلغتنامه دهخداریش بز خالدار. [ ب ُ زِ ] (اِ مرکب ) شنگ . الاله شنگ . اذناب الخیل . لحیةالتیس . ریش بز. (یادداشت مؤلف ).
الماس خالدارلغتنامه دهخداالماس خالدار. [ اَ س ِ ] (ترکیب وصفی ) الماسی که داغ سیاه یا سرخ داشته باشد و پسین را بسیار بدیمن شمارند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : نقش داغ عیب باشد لوحهای ساده راقیمتش نازل شود الماس چون شد خالدار.صائب (از بهار عجم ).<
پیراهن خالدارpolka dot jerseyواژههای مصوب فرهنگستاندر دور فرانسه، پیراهنی سفید با خالهای قرمز که در پایان هر مرحله به پیشتاز ردهبندی کوهستان اعطا میشود و او آن را در مرحلة بعد به تن میکند