خامشهلغتنامه دهخداخامشه . [ م ِ ش َ / ش ِ ] (اِ) دوایی است که آن را شتیره گویند و عربان شیطرج خوانند و آن گرم و خشک است در آخر درجه ٔ دوم . (برهان قاطع) (آنندراج ). شتیره . شاهتره . (ناظم الاطباء). شیطرج . (از فرهنگ شعوری ج 1
خامشةلغتنامه دهخداخامشة. [ م ِ ش َ ] (ع اِ) آبراهه ٔ خرد. (منتهی الارب ). المسیل الصغیر. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). ج ، خوامش .
خامسةلغتنامه دهخداخامسة. [ م ِ س َ ] (ع عدد، ص ، اِ) شصت یک رابعه و خامسه خود تقسیم شده است بشصت سادسه . ج ، خوامس . || پنجم : والخامسة ان لعنة اﷲ علیه اًن کان من الکاذبین . (قرآن 7/24). والخامسة ان غضب اﷲ علیها اًن کان من الصادقین . (ق
خامشیلغتنامه دهخداخامشی . [ م ُ ] (حامص ) خاموشی . سکوت . (ناظم الاطباء)(اشتینگاس ). مخفف خاموشی . (آنندراج ). مختصر خاموش . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). حالت خاموش بودن . حالت ساکت بودن . حالت صامت بودن <span c
خامشی گزیدنلغتنامه دهخداخامشی گزیدن . [ م ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) خامشی برگزیدن . خامشی انتخاب کردن . سکوت کردن . سخن بر لب نیاوردن : وآن سنگ را ز سنگ یکی مهر برنهادشد چند گاه و خامشی و صابری گزید. بشارمرغزی .چو سالار چین زآن نشان نامه دید<
خوامشلغتنامه دهخداخوامش . [ خ َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ خامشة. (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خامشة شود.
شاه ترهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی خودرو با گلهایش ریز خوشهای قرمزرنگ که مصرف دارویی دارد؛ سرخیوس؛ خامشه.
خامشةلغتنامه دهخداخامشة. [ م ِ ش َ ] (ع اِ) آبراهه ٔ خرد. (منتهی الارب ). المسیل الصغیر. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). ج ، خوامش .