خاک تودهلغتنامه دهخداخاک توده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) توده ٔ خاکی که برای مشق تیراندازی سازند. (آنندراج ) : خاک توده ٔ زمین به آماجش سینه سپر ساخته . قزوینی در ابواب الجنان . (از آنندراج ). || گلوله های خاک که اطفال با آن بازی می کنند
رخنه کردنhackواژههای مصوب فرهنگستاندست یافتن غیرمُجاز به دادهها در رایانه، معمولاً به قصد تخریب یا سوءاستفاده
ترفندlife hackواژههای مصوب فرهنگستانهرنوع شگرد یا مهارت یا اندیشه یا روش جدید و کمهزینهای که باعث افزایش بهرهوری و کارایی در جنبههایی از زندگی شود
غذافرینگیfood jagواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن فرد غذایی را که پیشتر از آن تنفر داشته است بسیار دوست میدارد یا برعکس
چوبماند درشتcoarse woody debris, CWD, large woody debris, LWD, large organic debris, LOD, down woody debris, DWD, large woody residueواژههای مصوب فرهنگستانتکههای مواد چوبی مرده، درازتر از یک متر و دستکم دارای ده سانتیمتر قطر، مانند تنه و شاخه و تودههای بزرگ ریشه بر روی خاک تودۀ جنگلی یا رودخانهها
وعنةلغتنامه دهخداوعنة. [ وَ ن َ ] (ع اِ) وَعْن . زمین درشت سخت یا سپیدی زمین که چیزی نرویاند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نشان خاک توده ٔ خانه ٔ مور. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || خطوط کوه شبیه ریگهای دراز با اندک خاک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به وعن شود.
وعنلغتنامه دهخداوعن . [ وَ ] (ع اِ) وَعْنة. زمین درشت سخت ، یا سپیدی زمین که چیزی نرویاند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نشان خاک توده ٔ خانه ٔ مور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خطوط کوه شبیه ریگهای دراز با اندک خاک . (منتهی الارب ). || پناه جای . (منتهی الارب ) (آنندراج )(اق
نجیثلغتنامه دهخدانجیث . [ ن َ ] (ع ص ) درنگ کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بَطی ٔ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سست . || (اِ) راز نهانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راز نهفته . (ناظم الاطباء). سرّ مختفی . (اقرب الموارد). || نشانه ٔ خاکین که خاک توده گویند. (منتهی الارب ). ری
تودهلغتنامه دهخداتوده . [ دَ / دِ ] (اِ) تل و پشته ٔ خاکستر و خرمن غله و امثال آن باشد و هر چیز که بر بالای هم ریزند. (برهان ). پشته و تل و خرمن غله و امثال آن و ریگ بسیار که بر بالای هم ریزند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تل و پشته و انبار و خرمن و تپه و پشته ٔ خ
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر
خاکفرهنگ فارسی عمید۱. مواد ریز حاصل از خرد شدن سنگها که بهطور فراوان سطح کرۀ زمین و بسیاری از کرات دیگر را پوشانده است.۲. زمین.۳. کشور.۴. [مجاز] قبر؛ گور.۵. پودر؛ خاکه: خاک قند.۶. گردوخاک: خاک فرش.۷. [قدیمی] یکی از عناصر اربعه.۸. (صفت) [قدیمی، مجاز] بیمقدار؛ بیارزش.
درویش خاکلغتنامه دهخدادرویش خاک . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل . واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسه ٔ بابل به آمل ، با 190 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری است . (از فرهنگ جغراف
راز خاکلغتنامه دهخداراز خاک . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سبزه و ریاحین است . راز زمین . (آنندراج ).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ](اِخ ) یکی از دهستان های بخش زرند شهرستان کرمان . این دهستان کوهستانی است و هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. دهستان دشت خاک از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 920<
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر