خدوملغتنامه دهخداخدوم . [ خ َ ] (ع ص ) بسیار خدمت کننده (مؤنث و مذکر در وی یکسان است ). (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از معجم الوسیط).
خذوملغتنامه دهخداخذوم . [ خ َ ] (ع ص ) برنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). سیف خذوم ؛ شمشیر که زود برد. || شتابنده . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). (از آنندراج ). منه : ظلیم خذوم ؛ شترمرغ شتابنده .
خداملغتنامه دهخداخدام . [ خ َدْ دا ] (ع ص ) چابک و چالاک در خدمت . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط).
خداملغتنامه دهخداخدام . [ خ ِ ](ع اِ) ج ِ خَدَمَه و خدمه ، دوال سطبر تافته شده مانند حلقه که بر خرده گاه شتر بسته پاافزار شتر را بدان محکم کنند و حلقه قوم و پای برنجن و ساق را گویند. (از آنندراج ). رجوع به خَدَمَه در این لغت نامه شود.
خداملغتنامه دهخداخدام . [ خ ُدْ دا ] (ع ص ،اِ) ج ِ خادم . (غیاث اللغات )، خَدَمَه . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از قاموس ). خادمان . چاکران . خدمتگاران . (از آنندراج ) : ای بس ملکان را که او فروخوردبا ملکت و با چاکران و خدام . <p clas
خدملغتنامه دهخداخدم . [ خ َ دَ ] (ع اِ) ج ِ خادم . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از غیاث اللغات ). چاکران . غلامان . خادمان . خدمتکاران : دولت ز جمله ٔ خدم خاندان اوست دیرینه خدمتست مر او را در این دیار. فرخی .شاهان و مهتران
رفع کردنلغتنامه دهخدارفع کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بلند کردن و افراشتن و برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . بالا بردن . || ترقی دادن . || برطرف کردن . زایل کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نشاندن . برنشاندن . بر داشتن : رفع کردن عطش و دردسر؛ نشاندن و بر طرف کردن آن دو. (یادداشت مؤلف ).-
مخدوملغتنامه دهخدامخدوم . [ م َ ] (ع ص ) خدمت کرده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خدمت کرده شده و آغا و صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). بزرگ . فرمانروا. سرور. خداوندگار. دارنده ٔ خدمتکاران و خادمان : شاهان و مهتران جهان را به قدر و جاه مخدو