خرده فرمایشلغتنامه دهخداخرده فرمایش . [ خ ُ دَ / دِ ف َ ی ِ ] (اِ مرکب ) فرمانی که از فرمانده ِ نالایق و کوچکتر صادر شده باشد. به استهزاء، دستور را گویند. به تعریض ، دستور و فرمان و امر و ارجاع خدمت را نامند، چون : چقدر خرده فرمایش میدهید! به تعییر، دستورهای فضول .<
خرده فرمایشفرهنگ فارسی معین( ~. فَ یِ) (اِمر.) (عا.) دستورهای مختلف . فرمایش های پیاپی و خسته کننده .
خرده خردهلغتنامه دهخداخرده خرده . [ خ ُ دَ / دِ خ ُ دَ / دِ ] (ق مرکب ) کم کم . رفته رفته .بتدریج . تدریجاً. اندک اندک . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرده فرمایش دادنلغتنامه دهخداخرده فرمایش دادن . [ خ ُ دَ / دِ ف َ ی ِ دَ ] (مص مرکب ) دستورهای بیجا دادن ، چون : چقدر خرده فرمایش میدهید!
خردهفرهنگ فارسی عمید۱. ریزۀ هرچیز.۲. مقدار کم و اندک از چیزی.۳. (صفت) کوچک.۴. پول خُرد؛ سکه.۵. [قدیمی] شرارۀ آتش.۶. نکته.۷. [قدیمی، مجاز] نکته.۸. [قدیمی، مجاز] عیب؛ خطا.⟨ خرده گرفتن: (مصدر لازم) [مجاز] عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی: ◻︎ انوری بیخردگیها میکند /
خردهلغتنامه دهخداخرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ص ، اِ) ریزه هر چیز را گویند. (برهان قاطع). ریزه ٔ هر چیز از قبیل چوب و امثال آن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). ریزه ٔ هر چیز از نان و امثال آن . کسره . (یادداشت مؤلف ) : در عقل واجب است
خردهدیکشنری فارسی به انگلیسیatom, bit, crumb, detail, dollop, driblet, fraction, grain, jot, matchwood, modicum, nub, odd, paring, peewee, scrap, shiver, sliver, smithereens, soupçon, splinter, touch, trivial, whit
خردهفرهنگ فارسی معین(خُ دِ) 1 - (اِ.) ریزه ، خرد. 2 - پول ، طلا، دارایی . 3 - (ص .) شکسته ، مغلوب . 4 - خطا، اشتباه . 5 - شرارة آتش . ؛ یک ~عا.) اندکی ، کمی .
دستخردهلغتنامه دهخدادستخرده . [ دَ خ ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 46هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 38هزارگزی شمال راه شوسه ٔ آرو به بهبهان . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است
حساب خردهلغتنامه دهخداحساب خرده . [ ح ِ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) طلب اندک . بدهی اندک و مختصر. || بقیه ٔ طلب . || کنایت از کینه و عداوت پیشینه دار.
خرده خردهلغتنامه دهخداخرده خرده . [ خ ُ دَ / دِ خ ُ دَ / دِ ] (ق مرکب ) کم کم . رفته رفته .بتدریج . تدریجاً. اندک اندک . (یادداشت بخط مؤلف ).
شیشه خردهلغتنامه دهخداشیشه خرده . [ شی ش َ / ش ِ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) ریزه ها و خرده های شیشه . پاره های شکسته ٔ شیشه . (یادداشت مؤلف ).- شیشه خرده داشتن جنس کسی ؛ بدجنس و مردم آزار و موذی بودن وی .
سال خردهلغتنامه دهخداسال خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کهنه و دیرینه (آنندراج ) : افتادگی ضرور بود سال خرده راواجب شود نماز چو وقت زوال شد. محسن تأثیر (از آنندراج ).رجوع بسالخورده شود.<