خردکیشیلغتنامه دهخداخردکیشی . [ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) کارگزاری عقل . دستور عقل و فراست . (از ناظم الاطباء).
خردکیشیلغتنامه دهخداخردکیشی . [ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) کارگزاری عقل . دستور عقل و فراست . (از ناظم الاطباء).
کاربشولفرهنگ فارسی عمیدکارساز؛ کاردان: ◻︎ کاربشولی که خِرَدکیش شد / از سر تدبیر و خِرَد پیش شد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۰).
بشوللغتنامه دهخدابشول . [ ب َ / ب ِ / ب ُ ](نف مرخم ) گزارنده ٔ کارها. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گزارنده ٔ کار باشد. (سروری ) (از شعوری ). رجوع به شولیدن شود. || داننده و بیننده . (ازبرهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جها
خردکیشیلغتنامه دهخداخردکیشی . [ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) کارگزاری عقل . دستور عقل و فراست . (از ناظم الاطباء).