خروشیدنیلغتنامه دهخداخروشیدنی . [ خ ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خروشیدن . قابل ناله و زاری کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خراشیدنیلغتنامه دهخداخراشیدنی . [ خ َ دَ ] (ص لیاقت ) چیزی که استعداد خراشیدن دارد. آنچه خراش برمیدارد. آنچه خراش قبول می کند.
خروشیدنلغتنامه دهخداخروشیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) بانگ زدن . فریاد کردن . هرا کشیدن . غریدن . داد کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). وَعْوَعة. (منتهی الارب ) : بتاراج و کشتن نهادند روی برآمد خروشیدن های و هوی . فردوسی .ز صندوق پیلان ببارید تی
رعدوارلغتنامه دهخدارعدوار. [ رَ وا ] (ص مرکب ) رعدآسا. مانند رعد و تندر. (ناظم الاطباء) : چو آن بندی آگاه گردد ز کارخروشد خروشیدنی رعدوار.نظامی .
مکیدنلغتنامه دهخدامکیدن . [ م َ دَ ] (مص ) بر وزن و معنی مزیدن است و آن را چوشیدن هم می گویند. (برهان ). مرادف مزیدن و مکیدن دهان و لب هر دو صحیح . (آنندراج ). چوشیدن و گذاشتن چیز روان و مایع در دهان و آن را فروبردن و خنیدن . (ناظم الاطباء). فشردن چیزی در میان دو لب و زبان و کام و مایع آن را ف