خرچیکلغتنامه دهخداخرچیک . [ خ َ ] (اِ) صحرای وسیع. (فرهنگ شعوری ). کلمه ٔ دیگر در خرجیک . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک کون تو فراختر زسیصد خرچیک .فرالاوی .
عروسک غولپیکرheroic puppetواژههای مصوب فرهنگستانعروسکی در ابعاد چند برابر بدن انسان که معمولاً در نمایشهای خیابانی از آن استفاده میشود
خرچکلغتنامه دهخداخرچک . [ خ ِ چ َ ] (اِ) خِرچه . کاله . کالک . سبز. سفچه . کمبزه . کمبیزه . (یادداشت بخط مؤلف ). میوه ای است که از بوته بعمل می آید چون هندوانه و خربزه .
خرقلغتنامه دهخداخرق . [ خ ُرْ رُ ] (ع اِ) نوعی از گنجشک . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). ج ، خَرارِق .
سرجیکلغتنامه دهخداسرجیک . [ س َ ] (اِ) سرهنگ . (لغت فرس اسدی ) : ای بر همه قحبه گان عالم سرجیک . فرالاوی .ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره نماید خرچیک . عنصری .رجوع به سرجنگ شود.
سرجنگلغتنامه دهخداسرجنگ . [ س َج َ ] (اِ) سرجیک . سرچیک . در لغت فرس اسدی ص 287 آمده : سرجیک ، سرهنگ بود، عنصری (بلخی ) گوید : ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره نماید خرچیک ».استاد هنینگ گوید: سرچیک «رئیس » (اشاره به